نفت-رکود-مهر

¦

از آنجائی که ما در مملکتی زندگی می کنیم که اگر قیمت نفت به 5 دلار هم برسد توپ تکانمان نمیدهد، دولت اعلام کرد طرح نقدی کردن یارانه ها همین طوری الکی و محض اثبات سر کار بودن ملت اجرایی نخواهد شد.
هفته گذشته وزیر بازرگانی که به تازگی متوجه رکود اقتصاد جهانی شده بدون اینکه به روی مبارک بیاورد که شاخص کالاهای اساسی درجهان به کلی سقوط کرده گفت احتمالا در ایران ارزانی پیش رو داریم.
سعیدی کیا که بالاخره با دریافت زیر لفظی از خبرنگاران برابر دوربینها ظاهر شده و درفشانی فرمود اظهار کرد: کاهش قیمت ملک نتیجه طرح مهر است. البته ایشان تواضع به خرج دادند و از اینکه طرح مهر تاثیرات جهانی داشته و قیمت ملک در آمریکا را به قیمت دو دهه قبل برگردانده و یا قیمت ملک در دبی به صورت رسمی 30 درصد کاهش پیدا نموده چیزی نگفتند.

یلدا

¦

یلداست!
این یعنی از فردا روزها بلند تر می شود.
بساط هندوانه و آجیل و ماهی امشب برپاست ( البته برای آنها که دستشان به دهانشان می رسد و سهم بقیه هم آهی و گذری لابد؛و یا شاید غرغری به بهانه که: ای بابا حالا یلدا یعنی که چی؟)
میگویند یلدا از نوروز دیرینه تر است قدمتش بیش از 8000 سال است ، که یعنی بدان کیستی و چه می کنی ؟ و نپندار که فقط هندوانه ای می خوری و تخمه ا ی و بیش از شبهای دیگر بیدار می نشینی، بلکه آیین 8000 ساله را پاس میداری و به پاس به آیندگان می سپاری.
این یلدا همیشه پر است از خاطره، از حافظ، از عشق های ناب و آوازهای نیمه شبی.
یلدا بیشتر یاد "شب یلدا"ی پور احمد می اندازد مرا. چند بار که این فیلم را در یلدا ندیده ام.
یاد" یلدا بازی" چند سال پیش بلاگستان هم به خیر،چه خوش گذشت!
یلدا بر همه خوش که امشب شب خوشی است!
........................................................................
در حاشیه : می خواستم یلدا را به طنز بنویسم ولی برای کسی که مجبور است امشب هم دیر به خانه برود و لاجرم یلدایش کوتاه است، دل و دماغ بیش از این نیست.حلال کنید!

سرد

¦

از خواب بیدار شدن در صبح سرد روز بین دو تعطیلی کمکی بیشتر از روزهای دیگر زور دارد، صبحانه ای هم که در کار نیست.
تا سر کوچه کز کرده می روم ( بیشتر از خواب تا از سرما). یک پیکان 53 فول داغون جلوی پایم ترمز می کند، می نشینم، صندلیهایش یخ است و شیشه از داخل بلور یخ بسته، دو سه درجه ای از بیرون سردتر است، راننده سر صحبت را باز می کند: (( هوا بیرون خیلی سرده)) و بنده: (( بله)) ( در دلم : (( ارواح پدرت توی ماشین خیلی گرمه!)))
طبق معمول پنج شنبه ها پنج دقیقه ای زودتر به مترو می رسم و انتظار روی سکوی سرد؛ خوشبختانه جای نشستن هست، ایستگاه دوّم قطار بیش از معمول توقّف می کند و غرغر پیرمرد کناردستی که: (( وایسادن با همدیگه به حرف زدن، وقت مردمو می گیرن)). بنده خدا یاد خطیهای امام حسین انقلاب کرده! لبخند زیر لبی می زنم و به چرت ادامه می دهم.
سیّد در راهروی مترو رویت می شود، تا اداره با همیم. همراهم نمی آید برای املت؛ که: (( صبح نون و پنیر خوردم)) تنها به قهوه خانه میروم. هوا سرد است، عمداً میز دم در را انتخاب می کنم. لذّتی دارد خوردن این املت داغ همراه با لرزیدن از هوای سرد...

یاد

¦

سید به خانه ام آمد، هنوز بی تکلف، هنوز پر لبخند. ( راستی چه بد است که می گویم سید به "خانه ام" آمد کاش مثل قدیم می گفتم با سید به "خانه" آمدیم)
داشت لباس عوض می کرد یا اللهی گفتم و داخل شدم گفت نیازی نیست هنوز به هم محرمیم؛ خندیدیم ولی محرم بودیم هنوز، از نگاهمان پیدا بود.
روزگارش مثل روزش خوش بود ( یا من اینگونه انگاشتم ؛ یا خواستم اینطور بینگارم). هنوز هم بر همان عادت قدیمی ورّاجی و پرگویی بعد از غذا، مانده( درست مثل خودم). عادت چهار ساله که یک شبه ترک نمی شود این را از نگاهی که به ساعت می اندازم می فهمم. دوساعت و نیم از نیمه شب گذشته است و هنوز نخفته ایم...

ظلوم جهول

¦

"امانت بر آسمان و کوهها عرضه کردیم ، برنگرفتند و از آن ترسیدند و انسان آن بار بر گرفت. براستی که انسان ستمکاری نادان بود"
حالا تو ای ستمکار نادان آمده ای از چه دفاع کنی؟ ای مصداق تیغ در کف زنگی مست! به دنبال چه می گردی؟ چه می خواهی در این اسفل هبوط؟ می خواهی خوب باشی؟ باش! چقدر از این ستمکاری دیرینه ات را خواهی کاست و چقدر بر این نادانی ازلی فائق خواهی آمد؟ آنقدر که گفتار خالق را نقض کنی و دیگر ظلوم جهول نباشی؟ یارایش را داری؟
یا چقدر می خواهی بد باشی ؟(هر چه قدر) بر این ظلم و جهل بدایتت چقدر خواهی افزود که تو در منتهای ظلمی و عین جهلی؟
پس به کدام بو بر زمین افکندی این تن هرزه گرد را؟ به بوی آنکه بازگردی و وعده حورالعین را جامه تحقق بپوشی؟ یا آنکه آن حارث رانده شده را طعم شکست بچشانی؟ یا چه؟
می بینی تو هم نمی توانی بد باشی یا خوب؛ تو ظلومی و جهول نه کم و نه بیش.
پس یعنی تمام یعنی هیچ در هیچ و سیر باطل؟
اما نه نادان ستمکار! در قبال این داغ جهل و ظلم، تاج عشق بر سرت نهاده اند که ببینی و راه پیدا کنی، باشد که یگانه ای شوی عالم را که پیش از تو اینگونه ای خلق به خود نیازموده باشد ...

اللهم لبیک

¦

عرفه است عرفه
روز خداست و روز حسین است
و صحرای بی پایان عرفه چه تنگ است در تنگنای عشق تو وخدای تو ای خون خدا!
واز عرفه به" مشعر" جای فهمیدن، مکان معرفت، پس نرفتی و روی گرداندی که معشوق را ندایی دیگر بود تورا و تو را سودایی دیگر در سر. و رفتن و گذاشتن سنگین پایان پابر جا بر جایشان که بمانند و ببینند و دست بگزند بر هنری که تنها تو را شایسته بود و تورا بایسته که" خداوند می خواست ترا کشته ببیند"...
که عرفه زمان شناخت بود. شناخت سره از ناسره و تاریخ رشک خواهد برد به آن عیاری که تو نمایاندی در آن عیار سنجی، ای خون خدا!

ماه مهربان

¦


رمضان آمد با تمام مهربانیش، با اضطراب خنیاگرش.آمد که دیگر نباشی آنچه نمیخواسته ای، آن شوی که او می خواهد.

آمد که از روز اوّلش روزشماری کنی که کی عید میشود و وقتی که شد افسوس بخوری که چرا رفت و این افسوس هرساله را هر سال باز فراموش کنی با آمدن رمضان.

آمد که"اندرون از طعام خالی داری تا در او نور معرفت بینی" و می بینی اگر بخواهی وبخواهی وبخواهی که این ماه، ماه خواستن است. هلال ماه رحمت، هرشبش بدر است.وامّا وای از تو اگر این میزبان و این ضیافت و این برکت را فراموش کنی ونخواهی و ندانی...

رمضان که می آید مثل برف است که می بارد؛ همه عوض می شوند همه سپید می شوند دروغ کمتر می شنوی غیبت نمی کنی نگاه نگه می داری؛ که کاش اینگونه باشد که اگر باشد رمضانت رمضان است و مثل برف سپید و پر برکت.

راستی رمضان که میشود همه چیز عوض می شود از ساعت ترافیک تهران بگیر تا خلق و خوی آدمها و فضای تلویزیون و رنگ و بوی مهمانیها.

به مهمانی خدا خوش آمدید .

Body of lies

¦


این روزها آن چه در دنیای هنر بر سر زبانهاست از "مجموعه دروغها" و بازی گل شیفته فراهانی در این فیلم هالیوودی است.

مجموعه دروغها کاری است از کارگردان نامی هالیوود "ریدلی اسکات" که شاهکاری چون گلادیاتور را در تجربه کاری خود دارد.

نقش اوّل فیلم را لئوناردو دی کاپریو به عهده دارد و نقش مکمّل به عهده راسل کرو است.

فعلا تنها چیزی که از فیلم میدانیم این است که مضمون فیلم جاسوسی است و گل شیفته فراهانی نقش یک پرستار عراقی را در آن ایفا می کند.برای اطّلاع یافتن بیشتر باید تا هفته آینده منتظر بمانیم تا فیلم اکران شود تا به قول رادیو جوان: بیشتر بتوان راجع به بازی گل شیفته فراهانی و "نحوه ظاهر شدن وی" در این فیلم اظهار نظر کرد.

..........................................................................................

در حاشیه

اخبار ضد ونقیض در مورد این مطلب زیاده، از یه طرف عدّه ای شایعه کردن که گل شیفته به خاطر بازی توی این فیلم از طرف وزارت ارشاد ممنوع الخروج شده و از طرف دیگه در رادیو از طرف یکی از اعضای خانه سینما اعلام شده که چنین حضوری باعث مطرح شدن بیشتر ایران در عرصه جهانی و ایجاد بازار بین المللی برای سینمای ما میشه.

هی امپراطور!

¦

علیرغم چشم غره های بانو خودمو به PC محترم رسوندم تا چند خطی بنویسم.
امروز پرسپولیس بازی کرد بد هم بازی کرد. با یه تیم متوسط توی آزادی مساوی کردن کمتر از باخت نیست اونم وقتی سپاهان مث شیر زخم خورده بالا سرت وایساده باشه.
امپراطور طبق معمول همیشه اعتقادی به پرسینگ نداشت ، از طرف دیگه سریال تکراری اخلافات پشت پرده نیکبخت- امپراطور هم انگار نمی خواد پایانی داشته باشه نتیجه این اختلاف هم امروز افتضاح بازی کردن نیکی بود. فقط امیدوارم این بد بازی کردن به خاطر مسائل روحی روانی باشه نه به خاطر لج کردن با امپراتور.
پرسپولیس امروز دو تا چهره داشت یه 60 دقیقه طوفانی- که با اینکه عقب افتاد ولی از باخت برد ساخت- و یه 30 دقیقه بزدلانه که فقط به فکر حفظ نتیجه بود و آخرشم مساوی نصیبش شد. البته از حق نگذریم تیم خیلی عوض شده و تا بازیکنا بخوان با هم جفت و جور بشن چند تا بازی باید بگذره. پرسپولیس انقدر عوض شده که یه موقعهایی تو بازی فکر میکردم یه تیم دیگس که لباس قرمز تنشه.
هر چی که هست امیدوارم امپراطور زودتر تیمشو جمع و جور کنه و قهرمان قهرمانانه بازی کنه.

طلبید

¦

دوست دارم نگات کنم تو هم من نگا کنی
من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی
قربون صفات برم از راه دوری اومدم
راه دوری نمیره اگه منو نگا کنی

طلبید! بالاخره طلبید! نمیدانم انقدر خراب کاری کرده ام که دیگر دید اگر نطلبد رفته ام به جایی که نباید یا وقت رفتن است که طلبید. هرچه که هست بد جوری با صفاست. همیشه دلم می خواست به پابوس آقا امام رضا(ع) بروم و دلم نمیخواست . می ترسیدم انگار همیشه. دوست داشتم این وعده و ملاقات به وقت دیگری موکول شود ولی حالا که مولا طلبیده دیگر هیچ حرف و حدیثی نیست. یک سر عشق است و سرور و شوق زیارت و وصل. تنها کار باقیمانده حلالیت طلبیدن است.
آقا حلالمان کنید! حلال!

عشق

¦

عشق پدیده بدیه به خاطر این که بهترین لحظه هاشو در نگاه"اوّل" تقدیمت می کنه.
خیلی عجیبه که تو دنیا همه دنبال دلبر می گردن یعنی کسی که دل رو با خودش می بره ولی هیچ کسی سراغی از دلآرام نمی گیره اون وقت همه ادّعاشون می شه که دنبال آرامشن.

نان، عشق، خانی آبد، تختی، بم...

¦

رئیس جمهور دیروز به صورت سرزده به یک مجتمع مسکونی در خانی آباد نو(یکی از محلّه های محروم تهران) سر کشی کردند.ایشان در پایان این بازدید ناگهانی و سرزده، به ساکنین این واحدهای مسکونی وعده دادند که قطعا از مسئولین و پیمانکاران این مجتمع خواهند خواست که مدارک خود را برای ناتمام گذاشتن واحدهایی که مبالغش را تمام و کمال از مردم دریافت کرده اند ارائه دهند و در صورت عدم ارائه مستندات قانع کننده با آنها برخورد خواهد شد.

هرچند این حرکت در نوع خود در خور توجه است و جای تحسین دارد امّا به قول یکی از اساتید دانشگاه (که یادش به خیر باد!) قدری لایتچسبک! است به تن نمی چسبد انگار، یک جورهایی خیلی تصنّعی است.آدم را یاد مسیح علیزاده و دستهای دلفین پرور و رای آور می اندازد. آخر اگر اینگونه نیست پس چرا به جای اینکه به خود زحمت دهند و در گرمای 45 درجه خود را به خانی آباد برسانند، در سعد آباد خوش آب و هوا نمی نشینند و زیر کولر گازی و در آرامش وزیر مسکن و شهر سازی را دعوت نمی کنند ودر مورد بازسازی بمی که دیگر داغش کهنه گشته و مردمش هنوز آواره اند و امسال که بیاید پنجمین زمستانشان را در کانکس و کانتینر و خانه های نیمه تمام سر می کنند توضیح نمیخواهند؟ مگر خون بچه محلهای آقا تختی (تختی بچه خانی آباد است)از خون بچّه های محروم ویتیم بمی رنگین تر است یا فقط مقصود استفاده تلویحی از نام خانی آباد و دلاور خانی آباد برای جمع کردن رای بیشتر است؟ مگر آن همه کمکهای مردمی و آن همه اعتبار که بانک جهانی و سازمانهای خیریه بین المللی برای بازسازی بم واریز کردند ومی کنند در چاه ویل فرو میرود یا می خواهند نیویورک را شبیه سازی کنند؟

نکند رئیس جمهور هراسی دارد از سئوال پرسیدن از نمکهای گندیده وزارت راه که اهمال و پشت هم اندازیشان دیگر زبانزد خاص و عام است.

....................................................................................................

در حاشیه :
جام جم آنلاين: "محمود احمدي نژاد" رييس جمهوري عصر امروز جمعه در جمع مردم محله خاني آباد در جنوب شهر تهران به سودجويان هشدار داد اگر دست از "سودجويي" بر ندارند، دولت با قدرت با آنها قاطعانه برخورد خواهد كرد.

من کم کم دارم متوجه میشوم که چرا انقدر دولت اصرار به خصوصی سازی دارد؛ بنده خدا این دولت فقط میتواند با سودجوهای خصوصی مبارزه کند و به همین خاطر سعی دارد هرچه زودتر سود جوهای دولتی را به خصوصی تبدیل نموده و سپس با آنها مبارزه کند.

دوباره درد

¦




فکر 19 انسان معمولی در صبح یک روز معمولی در یک جامعه غیر معمولی:


1- بازم صبح شد، پاشیم بریم سر کار. صدای یه دختر کو چولو : سلام بابایی!


2-اگه این کاره تموم بشه و یه حقوق درست و حسابی بهم بدن یه موتور میخرم و از دس این قارقارکای واحد خلاص می شم.


3-آخ که گه امروزم بخواد برام قیافه بگیره همچین جلوی همه کارگرا ضایش میکنم که حالشو ببره...


4-خوب که اگه پول این کارو به موقع بدن چه حالی میده. جمع میکنم از خونه آ غلام اینا و اسباب می کشم تا دیگه انقدر زنش به این فاطی سر کوف نزنه


5-روز مادر که نشد ولی این کار که تموم بشه دسششو میگیرم و با هم میریم ده که ...


6-ای بابا این واحد لا مصّبم نمیآد امروزم دیرمیرسم سر ساختمون


...


19-عجب گرمه هوا باباپختیم اه این لا مصبم که کنده نمیشه


صدای همان 19 نفر انسان معمولی در ظهر همان روز معمولی در همان جامعه غیر معمولی:


((آخخخخخخخخخخخخخخ((

.................................................................................

همه شما در مورد ریزش یک ساختمان در سعادت آباد مطالبی شنیدید ولی شاید دوستانی که تهرانی نیستند ویا گذرشون به محله سعادت آباد نمی افته دقیقا از کم و کیف مطلب اطلاع نداشته باشند.
جالبه که بدونید این ساختمون، ساختمون در حال ساخت نبوده بلکه ساختمونی بوده که بعد از ساخت به علل مختلف به حالت نیمه مخروبه در اومده بوده و و بعد از دو سال مسئولین محترم به این فکر افتاده بودن که باید کاری کرد و اونوقت یک سری کارگر بد بختو در معرض ریسک مستقیم تخریب این ساختمون مرگبار قرار دادن. میدونید چرا؟ چون تو ایران جون 19 نفر آدم بدبخت از هزینه تخریب با مواد منفجره و یا جرثقیل کم ارزش تره...

چه جوری بگم دوست دارم؟

¦

هنگامی که در کنار دریای عمر همراه با خداوند قدم می زدم، به او گفتم:(( تو چگونه با من همراهی ؟ خداوند به پشت سر و بر روی شنها اشاره ای کرد و گفت ببین بنده من! به جای پاها نگاه کن! می بینی که هرکجا که رفته ای من باتو بوده ام)) خوب که نگاه کردم دیدم در همه جا جای پای خداوند کنار من است به جز در مواقعی که در زندگی با سختی مواجه شده ام. به خداوند گفتم چگونه است که در مواقع سختی تنها یک رد پا باقی است و اثری از دیگری نیست؟ پدرانه به من نگاهی کرد و گفت:((در آن مواقع نگذاشتم که شنزار زندگی پای عمرت را بیازارد.من تو را در آغوش گرفته بودم))
به نقل از محمد سلوکی مجری شبکه تهران
(( آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام))
به نقل از خداوند سوره بقره آیه 152

سوتی

¦

خوب خوب خوب
حالا که از اداره رفتم شعبه لازمه یکی از خاطرات مشتی از سوتیای خودم تعریف کنم.
چند روز پیش رفته بودم توی یکی از دوایر اداره نشسته بودم و با یکی از همکارای اناث مشغول حال و احوال بودیم که ناگهان همکار مزبور لطفش گل کرد و یه بسته پاپ کرن (چس فیل سابق ) از کیفش در آورد و به ما تعارف کرد.ما در حال تعارف مرگ تو نمیخورم و جون من بخور بودیم که یکی از دوستان ذکور سر رسید و از دور گفت: ((چی دارین می خورین؟))همکار اناث فوق الذکر با لحن زنانه ای فرمودن : (( پاپ کرن، شما هم بفرمائین)) ولی بنده زود دست و پامو جمع کردمو گفتم:(( پاپ کرن نه نسیم فیل)). بعد هم اضافه کردم :((قبلا یه اسم بی ادبی داشت ولی حالا اسمش عوض شده و شده نسیم فیل)) بعدشم قاه قاه زدم زیر خنده. اتفاقا اون همکار خانوم و همکار آقا هم خندیدن و هرکدومشونم این عبارت ((نسیم فیل)) رودو سه بار تکرار کردن، اما همکار خانمی که میز جلویی نشسته بود از اول تا آخر این صحبتا حتی سرشم از روی کاغذای جلوش بلند نکرد و هیچ توجهی نشون نداد.موضوع برام یه خورده عجیب شد آخه این بنده خدا از اولین کسایی بود که تو هر شوخی و خنده ای خودشو مینداخت وسط و مجلس گرمی می کرد.
با همین فکرا بود که از دایره مذکور زدم بیرون و رفتم سمت دایره خودمون.هنوز به در دایره نرسیده بودم که فهمیدم چه سوتی بزرگی دادم. بله درست حدس زدین اسم کوچک همکار میز جلویی ((نسیم ))بود.
بنده خدا به طرفه العینی اسمش شد چس و رفت پی کارش.

هجرت

¦

قرار بود به شعبه توحید برم.اما خوب لطف آقایون شامل حالم شد و فرستادنم شعبه سعادت آباد. خیلی راحت و بی دردسر. این معناش اینه که به جای 4 ساعت در روز از این به بعد 6 ساعت در روز توی راهم. وقتی با رئیسم مشکلمو مطرح کردم شروع کرد هندونه زیر بغلم گذاشتن و هی ازم تعریف کرد که شما چنینید چنانید و به خاطر همین قابلیتها تون بوده که شمارو داریم می فرستیم کمک همکارای شعبه. خلاصه که یعنی آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته.
تنها دل خوشیم لطف خداس که همیشه شامل حالم بوده.
خدایا خودت کمکم کن!

نسل سوخته

¦

آقا عجب نسلي بوديم ما. انگار نفرين همه عالم را در وجود داشتيم. سوختيم كه هيچ با اين طالع نحس سوزانديم هم.
به دنيا كه آمديم در جنگ بوديم بعد تحريم بعد تعليق بعد...
نسلهاي قبلي مي گويند در كلاسهاي پانزده شانزده نفري شير و موز مي خوردند، ما امّا بيشتر كلاسهاي چهل پنجاه نفري دو شيفته و سه شيفته را به خاطر داريم. بزرگتر كه شديم همه چيز زشت بود، ممنوع بود بي آنكه باشد. لباس تنگ نپوش! بلند نخند! شاد نباش و واويلا اگر به نداي دروني و طبيعيت پاسخ مي گفتي و عاشق ميشدي كه ديگر هيچ مي شدي مفسد في الارض زنديق دوران مثل يك جاني با تو رفتار مي شد. اگر از دست همه اين كوفتها در ميرفتي و هواي دانشگاه داشتي يك كوه اورست از مشكل و استرس پيش رويت بود به اسم كنكور. چه اوضاع افتضاحي داشت اين كنكور! بعد سراغ كار آمدي بازار كار اشباع پر از نيروي كار و خالي از جاي خالي. با كفشهاي آهنين به دنبال كار مي دويديم و هر روز تحقير شده تر و خرد تر از قبل، دست از پا دراز تر و سرافكنده به خانه بر مي گشتيم. امّا شكر خدا بالاخره هر كسي كاري پيدا كرد و مشغوليتي تا رسيديم به زندگي. از ازدواج نمي گويم كه چه دردسري داشت خواننده گناه دارد يا حوصله اش نمي آيد يا اشكش در مي آيد.
حالا داريم زندگي مي كنيم قديمي ها از گوشت كيلويي ده شاهي و برنج يك قراني مي گفتند اما ما بايد جز مرفهين باشيم تا گوشت بخوريم و بايد حتما دوشيفت به بالا كار كنيم تا برنج پنج هزار توماني نسيبمان شود.
يك موقعهايي فكر ميكنم اين نسل تخم و تركه بني اسرائيل است كه اين طور از در و ديوار بر سرش مي بارد. كاش نبوديم و نمي كشيديم آنچه را مي بينيم و مي كشيم.

نیمه عشق

¦

در منطق الطیر عطار آمده است: روزی شبلی در بغداد ناپدید گشت. یاران مدّتی به دنبال او گشتند و آخر کار اورا در خانه مخنثان( خواجگان) یافتند. از او پرسیدند که در اینجا چه می کنی؟ و شبلی پاسخ داد من در راه عشق همچون اینانم نه مردم و نه زن پس باید هم کاسه اینان باشم.
این مطلب را به نوعی دیگر در غزلیات شمس دیده بودم آنجا که مولا نا می گوید:
گر ناز کنی خامی گر ناز کشی رامــــی
در ناز کشی بینی آن حسن و ملاحت را
در مورد این بیت قبلا گفته ا م اما آنچه عطار می گوید واضح تر است . او میگوید که یا در عشق الهی باید مستغرق باشی یا رها و بین این دو راه رستگاری نیست جالب آنکه این مطلب طوری بیان می شود که گویی در آن رهایی نیز راه رستگاری هست ولی در این مخنث بودن هیچ نیست.

وگهگاهی دو خط شعری

¦

بخوان ای مادر دريا که غم در من بسی اندوهگين مرده
بخوان تا درد را همچون شراب از ياد
اکسير*ندانم* با خودش برده
بخوان از من که در من جز من و اندوه من ديگر
نخواهد ماند يادی و نماند هيچ پروايی
ومن اندوهگين شايد از آنم
که دردم را نگاه ناب تو
از خاطرم برده
صدايی شايد اما
بی فروغ و خسته و تنها
بيايد تا مرا خواند
مرا از خود دهد آوا
که ای من راز خود با من بگو
تا من توانم شايد از راز تو اندوهی دگر سازم
و آنرا در ميان تار و پود زرد رنگ فکرتت
با حيلتی همچون نوايی سرخ در يازم

خدا تو راهم دوست دارد!

¦







دیروز بردیم شیرین هم بردیم. انصافا حقمان هم بود. خوب بازی کردیم نتیجه هم خوب بود.برق هم با سپاهان خوب مساوی کرد تا به کورس قهرمانی برگردیم.
مرد با شخصیت پرسپولیس دیروز به علی دایی تبریک گفت، ضمنا مثل بقیه برنده ها فقط ژست برندگی به خودش نگرفت. حقیقت را هم گفت از شانس پرسپولیس گفت و گفت:((خدا هم پرسپولیس را دوست دارد))
من هم می گویم: قطبی عزیز! خدا تو را هم دوست دارد. موفق باشی!
.....................................................................................................
در حاشیه: دیروز بدون شیث و نیکبخت بردیم بدون حاشیه و مقتدر.
علی دایی بعد از بازی به خوش و بش قطبی جوابی نداد . حالا بگرد دنبال آب یخ.
استرس قهرمانی بارش بدجوری روی گرده سپاهان خسته سنگینی میکند. دیگر نوبت توست پرسپولیس قهرمان!

قهرمان

¦


















امروز روز سرنوشت پرسپولیسه اگه بخواد قهرمان بشه حتما باید امروز سایپا رو بزنه.از یه طرف علی دایی هم تیم آماده ای داره و هم تیمش با بردی که تو اصفهان به دست آورده خیلی با روحیس. از طرف دیگه بازم حاشیه دامن پرسپولیس رو گرفته. این دفعه نیکبخت حاشیه ساز شده و افشین قطبی از لیست خطش زده. اختلاف نظر ای قطبی و استیلی هم که تمومی نداره. به هر حال امیدوارم بازی امروزو ببریم وگرنه بد جوری سر پرسپولیس بی کلاه می مونه
....................................................................................................
در حاشیه: این سازمان لیگ هم واقعا مسخرشو در آورده. ور میداره بازی بی اهمیت استقلال-را آهن رو میندازه روزتعطیل، بعد بازی که برای تعیین قهرمانی انجام میشه رو انداخته شنبه. واقعا که مسخرس. اما به هر حال امیدوارم تماشاچیا برن استادیوم و پرسپولیس هم نتیجه بگیره.

معشوق عاشق

¦




مولانا می خواندم. غزلیات شمس. تورق می کردم بیشتر در میان ابیات طرب انگیز این کان موسیقایی. چشمانم به شاه بیتی افتاد که اگر مولانا هیچ نمی گفت و همین یک بیت می گفت باز هم مولانا بود:
گر ناز کنی خامی گر ناز کشی رامی
در نازکشی بینی آن حسن و ملاحت را
داستان، داستان عاشق و معشوق است داستان خامی و پختگی است داستان عشق است، عشق آسمانی میان آفریدگار ازلی و بنده فانی. خداوندی که ترا عاشق است و چنان ترا مشتاق است که اگر بدانی هر آیینه از شوق جان خواهی باخت، معشوق نیز هست اما این راه پیمودنش به سادگی آن یکی نیست در این راه درد هست والم. دردی که وجود خام ترا خواهد پروراند و به پختگی خواهد رسانید. پختگی که ترا لذت وصل و رویت جمال معبود خواهد داد و این همه ناز نه چون عشق زمینی از برای نفس است که برای توست که گنجایشت و ظرفت و توانت بشود آنچه که باید بشود.

باز هم تغییر

¦

دیروز رئیس دایره به سراغم آمد بدون هیچ مقدمه ای رفت سر اصل مطلب:(( باید چند وقتی بری شعبه توحید . آمادگیشو داری؟)) جواب هم به اندازه سئوال بی تعارف و بی پرده بود:((آره از کی؟))
-از یکی دو هفته دیگه
و باز هم تغییر من که به فال نیک میگیرم ان شا الله که خیره.

این روزها...

¦

اخبار اين روزها واقعا جالب است . اين روزها اگر روزنامه ها را كنار هم بگذاري از شدت جرقه آتش مي گيرند. رئيس جمهور و رئيس مجلس با هم مشكل دارند( اين بار از پا در مياني هم خبري نيست)،رئيس جمهور با رئيس سازمان بازرسي و رئيس سازمان ثبت درگير است، وزير كار با رئيس بانك مركزي دعوا مي كند و وزير اقتصاد با همه موارد قبل!
دست آخر دانش جعفري هم رفت معلوم نيست پورمحمدي هم برود يا نه البته تا قبل از راي گيري دور دوم مجلس را ميگويم والّا در خود رفتن كمتر مي شود شك كرد. ولي خدا كند وقتي او مي رود چيزي نگويد مثل بقيه بي سر وصدا برود نه مثل دانش جعفري . آخر اگر بگويد و بتازد آن وقت يك اقاي معاوني پيدا مي شود و بدون توجه به شعور عمومي سينه اي صاف مي كند و مي گويد : (( اگر كارمان خوب نبود كه انقدر مورد استقبال نبوديم)). پس كاش اگر مي رود بي سر و صدا باشد.

سعدی

¦

امروز روز جهانی شیخ اجل سعدی علیه الرحمه است. مرد بزرگی که آن طور که باید و شاید نشناختیم و نشناساندند. سعدی و مدینه فاضله اش هرچند داستان پیامبری و شریعت نداشتند اما دژ شریعت را با قند پارسی و حکمت قاطع مستحکم تر نمودند.
در منقبت شیخ اجل همین بس که روزی حکیمی به سوی مقبره وی می رفت و کسی از وی علت را جویا شد و جواب شنید که: (( به سراغ شیخ میروم تا شکایت کنم که هر چه از حکمت بود تو گفته ای و چیزی برای ما باقی نمانده.)). این نقل وقتی دلربا تر می گردد که بدانیم زمان نگارش گلستان تنها دو ماه بوده و بس.

فتنه

¦

فیلم فتنه را دیدم. فیلم بیشتر حول محور آیات قرآنی حاوی احکام جهاد می گردد و همچنین صحنه هایی از فتاوای خشن اسلامی و تندگرایی های نابجا با صحنه هایی از ترورهای بزرگی چون حادثه 11 سپتامبر و بمب گذاری متروی لندن میکس شده است. و در آخر آمار رشد مسلمانان در هلند و آزادیهای داده شده به آنان به عنوان یک خطر به نمایش گذاشته می شود.
از این فیلم می توان به سه نکته برجسته دست یافت:
1- سازنده فیلم یک سوپر ناسیونالیست است و با تمام ادعاهایی که مبنی بر آزادی و سوسیالیسم در فیلم دارد، در پایان اعترافی تلخ بر ضد سوسیالیت بودن خویش مینماید چرا که آشکارا با نفی آزادیهای اسلامی در هلند کل آزادگرایی و آزادی بیان را به زیر سئوال میبرد.
2- این فیلم به محض ساخته شدن در تمام سایتهای ایرانی فیل. تر شد تا کمتر کسی بتواند آن را ببیند. اما به نظر من رویکرد باید دقیقا بر عکس این موضوع می بود. چرا که اولا در هیچ کجای عالم چشم انسان را در برابر دشمنش و عملکرد وی نمی بندند بلکه موشکافانه حرکات وی را تعقیب می کنند تا راهکار مبارزه با آن را بیایبند.ثانیا اگر همگان این فیلم را می دیدند متوجه نقاط ضعف می گردیدند و می دانستند که چه نکاتی است که در جامعه بین المللی و در نگاه جهانیان مذموم است و از این طریق گامی به سوی کم شدن خرافه پرستی ها و تند روی های دینی برداشته می شد و آن اسلام ناب پر از رحمت و شفقت پدیدار می گردید.
3- ما در برابر ساخت این فیلم چه کردیم؟ فقط اعتراض خشونت آمیز. یعنی مهر تائیدی بر گفته های سازنده. یعنی صحه گذاشتن بر تفکرات وی. چرا با تفکرات یک نفر باید پرچمی که تمام هموطنان وی به آن احترام می گذارند سوزانده شود و چرا باید به جای اعتراض به شخص سازنده، کشور هلند زیر سئوال برود آن هم با تظاهراتهای آنچنانی و بسیار خشن. با شعارهایی که همه دم از نابودی دارد و آنان به راحتی از آن تعبیر به تروریسم می کنند؟ به جای آن بیایید ماهم سرمایه گذاری کنیم. از شلمچه بسازیم. از عراق بگوییم آز قانای لبنان از کو دکان گرسنه غزه .... تا ببینیم ما وحشی هستیم یا آنهای که با به دست گرفتن رسانه و مظلوم نمایی جهانی می خواهند خود را محق نشان دهند و بی رحمانه و با فراغ بال به کشتار جمعی زنان و کودکان ادامه دهند.

رنگ

¦

ديشب يه خورده تو خونه رنگ كاري داشتم. طبيعتا مثل هر آدم ناشي ديگه اي تمام دست و پامو رنگي كردم. كارم كه تموم شد رفتم حموم، چون هنوز نماز نخونده بودم با وسواس خاصي همه لكه هاي رنگو از رو دست و پام پاك مي كردم كه بتونم وضو بگيرم، همين جوري كه مشغول سابيدن دست و پام بودم كه مبادا يه لكه ميكروسكوپي رنگ باعث غلط شدن وضو بشه يهويي خندم گرفت. آخه آدمي كه صبح تا شب براش مهم نيست چه لكه هايي روي روحش ميشينه و اونو چقدر از وصل دور ميكنه حالا با پاك كردن چند تا لکه رنگ ميخواد چيو ثابت كنه؟

حق

¦

ديروز مسير چهاردانگه به اسلامشهر بسته بود، طوري كه هيچ ماشيني نمي توانست از آن عبور كند. كارگران كيان تاير كفن پوش و پاكباخته اعتصاب كرده بودند و كارخانه را به آتش كشيده بودند و دامنه اعتراضشان به خيابان هم كشيده شده بود. كارگران سربراه ديروز و شورشيان امروز چيز زيادي نميخواستند، فقط حق خودشان از زندگي را مي خواستند. ميخواستند حقوق شش ماه به تعويق افتاده شان را دريافت كنند تا حداقل مرحمي بر زخمهاي زندگيشان كنند تا شايد كمي از خجالتهاي شب عيدشان را در برابر زن و بچه چشم به راه كم كنند. اما زهي سوداي بي حاصل و خيال باطل!!!

اتحادیه

¦

باز هم این متتی در پیتی به ابن کارهای خنک بی معنایش ادامه داد. پسرک غربزده برداشته در وبلاگش از اعضا بلاگستان درخواست کرده که انجمن صنفی تشکیل بدهند.این بابا از زمان دانشگاه هم همین جوری بود همش دنبال انجمن و نهاد و هسته و پوسته و کانون و... از این حرفها بود. خوب برادر من جان شیرین، خوش تیپ سابق، زن ذلیل فعلی! این کارا مال موقع مجردی بود که تو کانون جمع بشیم و گل بگیم و گل بشنویم و حض بصری و شماره تلفنی و ... نه مال الآن که این خانما مثل شیر( شمر سابق) مراقب ما هستن.
اما خارج از شوخی این نظر خوبیه. اگه یه کار مدرن میخواد پا بگیره رویکردشم باید مدرن باشه. با به وجود اومدن یه سیستم در جمع
وبلاگنویسا میشه این انرژی پراکنده رو به شکل یک موتور محرک برای حرکتای مفید در آورد و به علت گستردگی، این رسانه میتونه حتی از مطبوعات هم قویتر عمل کنه و منشا اثر باشه. البته پیشنهاد من برای این کار اینه که الآن باید مطلوبیتی برای اعضا بلاگستان ایجاد بشه که بیان و عضو این صنف بشن.، بعد وقتی صنف پا بگیره خود به خود مثل اهنربا همه رو جذب میکنه . پس اولین قدم ایجاد مطلوبیت و انگیزس. دوستانی که نظری در این مورد دارن لطفا با دادن کامنت در این امر کمک کنن.

لغو در لغو

¦

خوب خوب خوب! این روزها دوباره در راستای ادامه دستورات ارائه شده و منقضی شده دولت ( از قبیل تغییر ساعت کاری بانکها، کاهش سود بانکی، رفتن خانمها به ورزشگاه، گیر ندادن به دختر و پسرها، عدم فروش بنزین آزاد و...)قانون لغو سرویس، غذا و مهدکودک کارمندان لغو گردید! یعنی لغو در لغو. تنها خاصیت این دو عمل معکوس متهورانه این بود که هزینه های زیادی برای تعطیلی و راه اندازی مجدد این تسهیلات گریبان خود دولت را گرفت. البه حالا کو تا دوباره دستور مکتوب به نهادها برسه و اونا بخوان وارد عمل بشن. معلوم نیست ما بدبختا تا کی باید همین جوری گشنه و بدون سرویس و نگران از بچه هامون به کار ادامه بدیم.
راستی پریروز رئیس جمهور در یک کنفرانس در مورد گرانی و وضعیت نابسامان مسکن به وزیر مسکن هشدار داد. البته این اقدام بسیار مناسب و بجاست و قطعا باید با رویکردی جدید و اقداماتی ضربتی به داد اوضاع نابسامان مسکن رسید اما سئوالی که در ذهن من پیش آمد این است که چرا جناب رئیس جمهور در یک کنفرانس این اقدام را انجام داد. آیا این مطلب به صورت فی البداهه به نظر ایشان آمده و یا به خاطر تاکید بیشتر دراین جمع مطرح شده، مطلبی است که باید پرسید و دانست.

دوباره مجرد

¦

روزهای مجردی را می گذرانم این روزها.
این مجردی درحین متاهلی هم عالمی دارد، یک چیزی می شود مثل آموزش ضمن خدمت.
ابتدائا برای رفع هرگونه شبهه باید به اطلاع کلیه دوستان بدبین و کج اندیش برسانم که این جانب در این دوران دست از پا خطا نکرده و همچنان به خدمت صادقانه خود ادامه می دهد.در ضمن در طول این مدت مجردی اینجانب به فعالیّتهایی از قبیل گچکاری شومینه منهدم شده، اضافه کاری بیش از پیش، تعمیر شیرهای چکه کننده، تعبیه شیر جدید برای ماشین لباسشویی و ... پرداخته است.
خارج از این صحبتها این طور تنهایی ها واقعا در زندگی هر کسی لازم است. وقتی برای نشستن و فکر کردن. فکر کردن به خود به زندگی به فلسفه و چرایی بودن، به اینکه عرض زندگیت چقدر شده است. خلاصه خوب است برای اینکه بفهمی کجای کاری.
راستی در فکر راه اندازی یک بلاگ جدید با مضمون فارکس هستم اگر قطعی شد خبرش را همین جا خواهم گذاشت.

چهارشنبه سوری

¦

زردي من از تو سرخي تو از من
امشب چهار شنبه سوري است. در حقيقت اخرين چهارشنبه سال. روز نو شدن. آنتش كشيدن به كهنگي و زوال. ش بشادي و اجيل و قاشق زني و صد البته آتش بازي:
سرخي تو از من زردي من از تو
شب خنده هاي بي حجاب و شاديهاي كودكانه.
دوست دارم اين چهارشنبه سوري را. ياد خاطرات خوشي رل برايم زنده مي كند. روزهاي آتش بازي روزهاي نوجواني. ان روزها كه آتش دروني بود انگار.
يادم باشد امشب موقع پريدن از آتش همه را دعاي خير كنم. بگذرم از گذشتنيها كه بسوزند در لهيب سرخ آاتش، بسوزند كه دلم تازه شود. پوست بياندازد.
سرخي تو از من زردي من از تو
خاطر تو با من خاطر من باتو
ياد ترانه با من
قصه غصه ازتو
.....................................................................................................
پانوشت: ساعت هشت و نیم شب است با توجه به این که بنده منزل در کرج واقع است دوستان لطف میکنند و به من اجازه مرخصی می دهند. احتمالا خودشان تا سه چهار ساعت دیگر مشغولند.
می روم قبل از عید پدر و مائرم را ببینم. شاید هم کمی خرید کردم. آخر هنوز خرید عید انجام نشده.
سال خوبی داشته باشید!

خرمگس

¦

به تازگي يكي از مشهورترين كتابهاي ادبيات انگليس به نام "خرمگس" نوشته خانم "اتل ليليان وينيچ" را خواندم. نثر بسيار زيباي كتاب جذابيتي را موجب مي گردد كه خواننده را به دنبال وقايع مي كشاند.
داستان مربوط به جواني انگليسي است كه در حال و هواي انقلابي ايتاليا قرار مي گيرد. وي كه خود را مريد اسقفي كاتوليك مي داند درميابد كه حاصل تنها گناه همان اسقف با مادرش است و اين ضربه روحي بزرگ از وي يك ياغي مي سازد و...
اما از سير داستان جالب تر سمبوليسمي است كه در انتهاي داستان متوجه آن مي شويم.خواننده دچار شوك مي شود ولي نه مانند شوكهايي كه در داستانهاي هيچكاك خود را با آن روبرو مي بينيم يك نوع شوكي كه خواننده را مجبور به بازخواني كتاب در ذهن مي كند. دقيقا مثل اين است كه يك كتاب را به صورت رمز خوانده باشي ودر آخر كدهاي رمز گشايي را به تو داده باشند، مجبور ميشوي از اوّل تا آخر كتاب را دوباره در ذهنت رمز گشايي كني.
در كل" خرمگس" كتابي است كه حتما ارزش يك بار خواندن را دارد . به دوستان عزيز اهل مطالعه توصيه ميكنم يك جلد از آن را ابتياع بفرمايند. اگر هم اهل ابتياع كتاب نيستيد صبر كنيد! در يكي دو روز آينده لينك دانلود PDF كتاب را خواهم گذاشت.

روزهای آخر

¦

آخرين روزهاي سال است. بوي كهنگي اسفند و نويي فروردين هيچكدام چندان دلچسب نيستند.طبق معمول آخر سالها ما بانكيها، روزها پركار است . پر كار و كم تنوّع. روزگار اما چندان خوب نيست، پريروز دلم گرفت از خريدن مرغ كيلويي 2500 تومان و ديدن همسايه اي كه سرو ته ماهش را بايد با 200 هزار تومان سر كند آن هم با وجود كرايه خانه.اين تكنولو‍ژ‍ي هم هر جور دلش مي خواهد به آدم خدمت ميكند! امّا به هر حال وجود هود باعث مي شود از خوردن مرغ در خانه ام شرمنده نباشم و خيال نكنم كه كودك چهار ساله اش در حسرت بوي غذاي مرفّهان!‌ بغض به گلو مي آورد.
امروز صبح كرخت تر از هميشه بودم. سعي مي كردم لذت خوابيدن در سرويس را از خودم دور كنم هر چه باشد بعد از عيد از سرويس خبري نيست و با وجود اين كه 4 ساعت در روز مي خوابم از نعمت اين چرت شيرين هم محروم مي شوم. از كنار ماشينهاي هيئت مديره رد ميشوم. راننده ها آماده ميشوند كه به دنبال اربابهايشان بروند. به طبقه بالا مي آيم. طبق معمول بحث داغ، بحث فوتبال است: (( ديدي فيروز كريمي به عنايت چي گفت !!!)) و صداي خنده سه چهار نفره كه از اتاق ما- پاتوق هميشگي دوستان- بلند مي شود. سلامي و خزيدن پشت ميز و ثبت سند وتلفنهاي تكراري و...
امروز هم تمام شد.

هدایت

¦

اين نوشتن هم عجب كرمي دارد. بدجوري روي آدم رد پا مي گذارد.آقا اصلا بحث خواننده داشتن و نداشتن نيست يك جوري آرامش ميدهد اين نوشتن. انگار هضم خواندن است . بعد از خواندن يك عطشي مي آيد روي دل خيمه مي زند. نميرود تا ننويسي.
اين روزها زياد نميخوانم. وقت نيكنم يا هرچه نميدانم ولي چندان مايل به خواندن نيستم ولي باز اين كرم نوشتن دست نميكشد.
نوشتنم هرچه كه باشد. طنز ، هجو ، داستان ... خلاصه هر چيزي كه به نوشتنش دلم آرام گيرد.
ديروز راجع به هدايت ميخواندم . آدم جالبي بوده يك فرهيخته تمام عيار رجلي كه نخواست رجّاله باشد حتي وقتي از او خواسته شد. اما يك اشكال بزرگ داشت.مذهب نداشت دين نداشت خدا نداشت بي پشت و پناه بود در اين پاكي و بي غلّ و غشي. آقا اين تنهايي بد موجود مهيبي است. هر چه كه باشي زمينت ميزند. شايد فرق هدايت با ابو سعيد همين بوده ايمان به يك نفر كه هست يك نفر كه ميداند يك نفر كه مي بيند. اين رسول دروني كه به تو ميگويد اين بد است و آن خوب بالاخره بايد يك منشائي داشته باشد يك نفر بايد باشد كه اين خوبي و بدي را تعيين كرده باشد. هدايت اين را نداشت كميتش اينجا لنگ بود. اما هرچه بود استاد بود توانا بود در نوشتن زبان كوچه و بازار و لحن هاي مختلف را خوب ميشناخت.
هر چه بود رفت يادش به خير! يادم باشد يك بار ديگر وغ وغ صاحابش را بخوانم.

بازم برو حالشو ببر

¦

خوب دوستان عزیز در راستای ایجاد تسهیلات بیشتر و کمک به کارمندان محترم که از اقشار زحمتکش و کم در آمد هستند ونور چشم ملتند و خیلی بیشتر از این حرفا باید بهشون رسید.اقدامات رفاهی ذیل صورت پذیرفت:
-حذف سرویس ایاب و ذهاب: خوب میدونین که سرویس ایاب و ذهاب اصولا چیز خوبی نیست.اصلا سرویس ایاب و ذهاب باعث میشه کارمند نتونه از خلاقیت های خودش در هل دادن ملت در مترو و یا خریدن بنزین قاچاق یا سوار شدن روی در اتوبوس استفاده کنه و دچار رخوت بشه و راندمان طوفانی کارش پایین بیاد.خوب ما هم سرویس ایاب و ذهاب که از زمان چپق در همه جای دنیا مرسوم بوده رو حذف میکنیم تا کارمندا اکتیو تر بشن و از خلاقیتهای فوق الذکرشون استفاده کنن.
توضیح نگارنده: درضمن اکثر کارمندا در سرویس ایاب وذهاب میخوابن، در حالی که در اتوبوس و مترو بیدارن و ممکنه چشمشون به جمال بی مثال جنس مخالف هم روشن بشه و چه بسا امر خیری هم پیش بیاد و معضل ازدواج هم حل بشه و کارمندا نه تنها از خلاقیتهای فوق الذکر بلکه از توانائیهای ذیل الذکرشون!!!!! هم استفاده کنن.مسائل پیش پا افتاده ای مثل عدم استفاده از وسائل حمل ونقل عمومی و افزایش سرسام آور مصرف بنزین و ترافیک سوهان اعصاب هم موجب نمی گردد که عزیزان تصمیم گیرنده لحظه ای از آرمانهای متعالی خودشون دست بکشن.

-حذف غذا: خوب همانطور که واضح ومبرهن است چه بسا بهتر است که کارمندان محترم از منزل خودشون غذا بیارن و به بهانه گرم کردن غذا، صرف غذا، شستن ظرف،خشک کردن ظرف و...یه دوساعتی از کارو بپیچونن و حالشو ببرن.

-حذف مهد کودک: این یکی دیگه خدایی ایولّا داره. چراکه در راستای وعده های داده شده به مادران شاغل در مورد کاهش ساعت کار به تعداد فرزندان و همچنین تکریم شخصیت مادر شاغل که حقیقتا بنیان اجتماع است، مهد کودک حذف شد تا مادر شاغل با فراغ بال کامل و خیالی راحت از این که بچش دیگه در فضای ناراحت کننده مهد کودک عمرشو تلف نمیکنه و ازاین به بعد با ولگردی در کوچه یا آموزش خرافات از ننه بزرگ جان درس زندگی میگیره، به کار وتلاش ادامه بده و بازم راندمان کاریشو بیش از پیش بالا ببره.
بابا دبگه چی میخوای خوب برو حاشو ببر

ترک عادت موجب رفع مرض است

¦

این عادت آقا اصلا چیز خوبی نیست.مثلا همین عادتی که ما ایرانیها داریم و از برج نه و ده به بعد همه چیزو موکول می کنیم به سال جدید! انگار نه انگار که بابا این روزای آخر سالم روز خدان.اصلا واحد عمر که سال نیست، روزه .تازه روزم نیست دیقه و ثانیس . چه دیقه هایی تو عمر آدما هست که به یه عمری می ارزه. الغرض بنده به خاطر مبارزه با این عادت غلط تصمیم گرفتم به جای اینکه شروع به کار وباره وبلاگو به سال جدید موکول کنم از همین امروز دست به کار بشم بلکه یه فرجی در کار این وبلاگ جدید هنوز پانگرفته ایجاد بشه.

معضل-بركت

¦

خوب اول از همه تبريك مي گم كه بخشنامه طوفاني بانك مسكن با طرفه العين وزير اقتصاد تبديل به باد هوا شد و فقط 36 ميليون مزبورو مي شه براي ساخت منزل دريافت كرد نه خريد.آخييييييييييييييييييييييش....
خوب اين روزا نزولات خنك اسماني واقعا همه رو صد چندان شرمنده باريتعالي نموده اند ولي به خاطر اين سرما و برف و بوران (كه از نظر من خيلي هم شديد و عجيب و غريب نيست)ستاد حوادث غير مترقبه دست به كار شده اند ( خوب هر چي باشه برف در زمستان جز حوادث غير مترقبه به حساب مي آد)و راهكارهاي فوقالعاده اي براي اين" معضل-بركت" آسماني( معضل- بركت نوعي از بركت است كه اگر نباشد به خاطرش آب سهميه بندي مي شود و اگر باشد گاز قطع مي گردد-توضيح نگارنده)اين ستاد عزيز به همراه ساير ستادهاي عزيز، نيمه عزيز و غير عزيز از مردم كشوري كه اولين توليدكننده گاز در سطح جهان و دومين توليد كننده نفت جهان است ودر شهرهايي كه هوا در آنجا خيلي سرد است زندگي مي كنند، درخواست كرده اند كه هر ده نفر در يك اتاق زندگي كنند تا در هر خانه فقط يك بخاري روشن باشد تا ساكنان شهرهاي خيلي خيلي سرد و خيلي خيلي خيلي سرد ( خيلي واحد اندازه گيري دما در قديم الايام بوده و هر خيلي تقريبا به اندازه ده درجه سانتيگراد امروزي ميباشد - توضيح نگارنده) بتوانند از نعمت گاز برخوردار شوند.
راستي يكي ديگر از مزاياي اين بركت-معضل اين بود كه مشخص شد كه در ايران فقط بانكي ها و بيمارستانها هستند كه مشغول به كارند چراكه در ظاهر به واسطه تعطيلي ساير ارگانها در اين روزها آب از آب تكان نخورد.
.......................................................................................................................
در حاشيه
روز سه شنبه كه طبق معمول يكي دو ساعت بعد از نصفه شب از خونه زدم بيرون تا به موقع به سر كارم برسم، متوجه شدم كه غير از خودم و سه فروند سگ محترم كس ديگه اي تو خيابون نبود خوشبختانه اين سگا فوق العاده با مرام بودن و اصلا مث سگاي هقته پيش قصد جرواجر كردن بنده رو نداشتن.خوب از سرويس كه خبري نبود (به علت سرما يخ زده بود.)بنابر اين بايد خودمو به سرعت به مترو مي رسوندم بعد از كلي بدبختي خلاصه يه بنده خدايي دلش برام سوخت و سوارم كرد(ناگفته نماند كه بنده خداي نامبرده نيز جز ابوابجمعي بانكي بود والا كدام ابله ديگري ممكن بود در چنين روزي در خيابان باشد. )و مرا تا مترو رساند. به مترو كه رسيدم متوجه شدم كه مترو امروز از ساعت 30/5 بامدا د به كار مشغول نمي باشد بلكه مثل ساير روزهاي تعطيل ساعت 30/6 حركت مينمايد. حالا ما به درك اين سربازاي بيچاره رو بگو كه همه براي اضافه خدمت وارده حاصل از ديركرد ناشي از اتخاذ تصميمات پر مغز سر خودشونو به ديوار ميكوبيدن....

برف

¦

برف تهران را نوبر مي كنيم .
نميدانم چرا اينقدر به برف علاقمندم. برف روح آدمها را تازه ميكند انگار. در برف همه يك طور ديگرند. روحهاي كودكي از زير كالبدهاي اخموي روزمره بيرون ميزند.همه يا ميخندند يا ميدوند يا بازي ميكنند يا سر ميخورند يا....
برف يك طور ديگر است هميشه .
رحمت سپيد الهي بر تن اين شهر سياه و سژيد ميگويد كه تو هم ميتواني سپيد خواهي شد اي دل سياه و سپيد.