وگهگاهی دو خط شعری

¦

بخوان ای مادر دريا که غم در من بسی اندوهگين مرده
بخوان تا درد را همچون شراب از ياد
اکسير*ندانم* با خودش برده
بخوان از من که در من جز من و اندوه من ديگر
نخواهد ماند يادی و نماند هيچ پروايی
ومن اندوهگين شايد از آنم
که دردم را نگاه ناب تو
از خاطرم برده
صدايی شايد اما
بی فروغ و خسته و تنها
بيايد تا مرا خواند
مرا از خود دهد آوا
که ای من راز خود با من بگو
تا من توانم شايد از راز تو اندوهی دگر سازم
و آنرا در ميان تار و پود زرد رنگ فکرتت
با حيلتی همچون نوايی سرخ در يازم

0 comments: