ظلوم جهول

¦

"امانت بر آسمان و کوهها عرضه کردیم ، برنگرفتند و از آن ترسیدند و انسان آن بار بر گرفت. براستی که انسان ستمکاری نادان بود"
حالا تو ای ستمکار نادان آمده ای از چه دفاع کنی؟ ای مصداق تیغ در کف زنگی مست! به دنبال چه می گردی؟ چه می خواهی در این اسفل هبوط؟ می خواهی خوب باشی؟ باش! چقدر از این ستمکاری دیرینه ات را خواهی کاست و چقدر بر این نادانی ازلی فائق خواهی آمد؟ آنقدر که گفتار خالق را نقض کنی و دیگر ظلوم جهول نباشی؟ یارایش را داری؟
یا چقدر می خواهی بد باشی ؟(هر چه قدر) بر این ظلم و جهل بدایتت چقدر خواهی افزود که تو در منتهای ظلمی و عین جهلی؟
پس به کدام بو بر زمین افکندی این تن هرزه گرد را؟ به بوی آنکه بازگردی و وعده حورالعین را جامه تحقق بپوشی؟ یا آنکه آن حارث رانده شده را طعم شکست بچشانی؟ یا چه؟
می بینی تو هم نمی توانی بد باشی یا خوب؛ تو ظلومی و جهول نه کم و نه بیش.
پس یعنی تمام یعنی هیچ در هیچ و سیر باطل؟
اما نه نادان ستمکار! در قبال این داغ جهل و ظلم، تاج عشق بر سرت نهاده اند که ببینی و راه پیدا کنی، باشد که یگانه ای شوی عالم را که پیش از تو اینگونه ای خلق به خود نیازموده باشد ...

0 comments: