سرد

¦

از خواب بیدار شدن در صبح سرد روز بین دو تعطیلی کمکی بیشتر از روزهای دیگر زور دارد، صبحانه ای هم که در کار نیست.
تا سر کوچه کز کرده می روم ( بیشتر از خواب تا از سرما). یک پیکان 53 فول داغون جلوی پایم ترمز می کند، می نشینم، صندلیهایش یخ است و شیشه از داخل بلور یخ بسته، دو سه درجه ای از بیرون سردتر است، راننده سر صحبت را باز می کند: (( هوا بیرون خیلی سرده)) و بنده: (( بله)) ( در دلم : (( ارواح پدرت توی ماشین خیلی گرمه!)))
طبق معمول پنج شنبه ها پنج دقیقه ای زودتر به مترو می رسم و انتظار روی سکوی سرد؛ خوشبختانه جای نشستن هست، ایستگاه دوّم قطار بیش از معمول توقّف می کند و غرغر پیرمرد کناردستی که: (( وایسادن با همدیگه به حرف زدن، وقت مردمو می گیرن)). بنده خدا یاد خطیهای امام حسین انقلاب کرده! لبخند زیر لبی می زنم و به چرت ادامه می دهم.
سیّد در راهروی مترو رویت می شود، تا اداره با همیم. همراهم نمی آید برای املت؛ که: (( صبح نون و پنیر خوردم)) تنها به قهوه خانه میروم. هوا سرد است، عمداً میز دم در را انتخاب می کنم. لذّتی دارد خوردن این املت داغ همراه با لرزیدن از هوای سرد...

0 comments: