روزهای آخر

¦

آخرين روزهاي سال است. بوي كهنگي اسفند و نويي فروردين هيچكدام چندان دلچسب نيستند.طبق معمول آخر سالها ما بانكيها، روزها پركار است . پر كار و كم تنوّع. روزگار اما چندان خوب نيست، پريروز دلم گرفت از خريدن مرغ كيلويي 2500 تومان و ديدن همسايه اي كه سرو ته ماهش را بايد با 200 هزار تومان سر كند آن هم با وجود كرايه خانه.اين تكنولو‍ژ‍ي هم هر جور دلش مي خواهد به آدم خدمت ميكند! امّا به هر حال وجود هود باعث مي شود از خوردن مرغ در خانه ام شرمنده نباشم و خيال نكنم كه كودك چهار ساله اش در حسرت بوي غذاي مرفّهان!‌ بغض به گلو مي آورد.
امروز صبح كرخت تر از هميشه بودم. سعي مي كردم لذت خوابيدن در سرويس را از خودم دور كنم هر چه باشد بعد از عيد از سرويس خبري نيست و با وجود اين كه 4 ساعت در روز مي خوابم از نعمت اين چرت شيرين هم محروم مي شوم. از كنار ماشينهاي هيئت مديره رد ميشوم. راننده ها آماده ميشوند كه به دنبال اربابهايشان بروند. به طبقه بالا مي آيم. طبق معمول بحث داغ، بحث فوتبال است: (( ديدي فيروز كريمي به عنايت چي گفت !!!)) و صداي خنده سه چهار نفره كه از اتاق ما- پاتوق هميشگي دوستان- بلند مي شود. سلامي و خزيدن پشت ميز و ثبت سند وتلفنهاي تكراري و...
امروز هم تمام شد.

1 comments:

Anonymous

ولی من عاشق هیجان و حس پنهانی درون اسفند ماهم.انگار یه انرژی مخفی داره و خبر از یه شادی میده.

اسفند ماه ،مثل روزهای پنج شنبه ست..همه زیبایی ها و هیجانات روز تعطیل هفته رو در دلش نگه داشته و این زیباش میکنه.

ولی این هیاهو و خرید..اون هم در گرانی ...و ترافیک و شلوغی و گریان موندن و ناکامی خیلی از آدمها رو باهاش موافقم..
دردناکه!

نمیدونم داستان "هدیه سال نو " رو خوندید یا نه.نمیدونم چرا همیشه توی همچین روزهایی ناخودآگاه به یاد اون داستان میفتم!