یاد

¦

سید به خانه ام آمد، هنوز بی تکلف، هنوز پر لبخند. ( راستی چه بد است که می گویم سید به "خانه ام" آمد کاش مثل قدیم می گفتم با سید به "خانه" آمدیم)
داشت لباس عوض می کرد یا اللهی گفتم و داخل شدم گفت نیازی نیست هنوز به هم محرمیم؛ خندیدیم ولی محرم بودیم هنوز، از نگاهمان پیدا بود.
روزگارش مثل روزش خوش بود ( یا من اینگونه انگاشتم ؛ یا خواستم اینطور بینگارم). هنوز هم بر همان عادت قدیمی ورّاجی و پرگویی بعد از غذا، مانده( درست مثل خودم). عادت چهار ساله که یک شبه ترک نمی شود این را از نگاهی که به ساعت می اندازم می فهمم. دوساعت و نیم از نیمه شب گذشته است و هنوز نخفته ایم...

0 comments: