چایی

¦

این چایی خوردن هم برای خودش داستانیه اصلا انگار این چایی یک جورهایی با سرنوشت گره خورده.
مثلا همین خواستگاری، اگر رفتی و هنوز نرسیده، عروس خانم چایی آوردن خدمتتون وبا عشوه مکش مرگ من فرمودن:" بفرمائین" که معلومه قاپشو دزدیدی و می تونی سرو ته قضیه رو با 14 تا سکه و یه مسافرت مشهد هم بیاری، اما اگه عروس خانم طولش داد و تا موقعی که پدرش تفتیش عقاید رو تا پرسیدن اسم معلم کلاس اول دبستانت ادامه داده هنوز برات چایی نیورده بود اونوقت باید رو سکه های به تعداد سال تولد( اون هم به میلادی ) و جشن توی هتل استقلال حساب کنی.
اگه دنبال یه کاری تو یه اداره در به در شدی و شماره پروندت گم شده بود و باید از شناسنامه پدر جد مادریت، رونوشت برابر اصل با عکس زمینه خال خال پشمی می آوردی و اونوقت یه پدر آمرزیده ای پیدا شد و بحث شیرین پول چایی رو پیش کشید که خوب عروس بخت خودش با پای خودش اومده تو حجله اما اگه به جناب آقای کارمند وظیفه شناس گفتی: از "خجالتتون در می آیم" واونم مث لبو سرخ شد و گفت:" منظورتون چیه آقاااا...؟" بفهم که کلات پس معرکس.
اگه رفتی تو بنگاه و سر خریدن دو باب مغازه خوشگل بر اصلی سر 10-20 میلیون با فروشنده آبتون تو یه جویب نم یرفت و یهو بنگاهدار با صدای فرشته سانش! گفت پسر دو تا چایی بیار خدمت آقایون! که معلومه سرو ته قضیه هم اومده و تو صاحاب مغازه شدی ولی اگه دیدی بعد دو ساعت چونه زدن خبری نشد و بنگاهداره مث برج زهر مار چایی رو که خودش برای خودش ریخته از پشت سیبیلای پرپشتش هرت می کشه و بی تفاوت و چپ چپ بهت نیگا میکنه بفهم که ول معطلی.
یا اصلا همین چایی که سر صب این مجتبی برا ما میاره، اگه سر صبر وبا حوصله خوردی و تا اخر خوردن این یه لیوان چایی کسی بهت گیر نداد که خوب معلومه اون روز روز خوبیه ولی اگه نذاشتن همین یه قلپ چایی هم از گلوت بره پایین که خوب معلومه دیگه تا آخر وقت روزت میشه آخرت یزید.

تویی که دوستت دارم

¦


"سنگی بر گوری" تو را می خوانم، دوباره و این بار کامل. چه شاکی بوده ای آقا جلال از این بی سنگی! غافل از اینکه تو سنگی هستی نه که بر گور، که بر عظمت ادبیات این مرز و بوم و علی الخصوص بر نثر نوینش و داستان پردازیش. تو خودت مقصود بوده ای، اسلافت تو را حمل کرده اند، پشت به پشت تا برسی به آن زمانی که باید برسی و بشوی آن که باید بشوی. تو خود، مقصد بوده ای نه پل و من در عجب که مقصد می خواهد پل باشد. که چه بشود پلی به کجا؟ بهتر از این هم مگر ممکن است؟
راستی آقا جلال خوب دل و جراتی هم داشته ای ها! عجب اعترافاتی کرده ای در این سنگی بر گوری قبلا چشمه هایی در "خسی در میقات دیده" بودم ولی این یکی خیلی .... راستی که جگر شیر می خواهد. جان آقا جلال فکر کردی سیمین خانم نمیخواندشان یا اصلا فکر چاپش را نداشتی؟ آخر آدم که با دست خودش این طوری پته را روی اب نمی اندازد.
یادت به خیر. کاش هنوز هم بودی! که هستی...

یاشاسین

¦





یاشاسین اردوغان!
آقا واقعاً بازم گلی به گوشه جمال این ترکا. دیدی یارو چه جوری پرزِ برنده جایزه نوبل جهانی صلح! رو ضایع کرد گذاشت کنار. خیلی باحال از روی تورات خودشون بهش ثابت کرد که جانین و قاتل بین المللی. بابا دمت گرم.
حالا این عربا هی بشینن تو خلوت خودشون غر غر کنن و تا چشون به اسرائیل میفته سرشونو بندازن پایین.
یادمون باشه اردوغان رئیس جمهور ترکیه ای که وابستگی کامل به آمریکا داره و ضمناً مثل ما چندصد کیلومتر با اسرائیل فاصله نداره و اسرائیل همین بیخ گوششه.ضمناْ تنها کشور مسلمونیه که هنوز با اسرائیل روابط تجاری داره و از همه مهمتر یه اپوزیسیون گردن کلفت هم پس دستش نشسته که از همون لحظات اولیه بعد از اجلاس داووس شروع به صدور اعلانیه بر علیهش کرده، این نکته ها ارزش کار اردوغان رو چندین برابر می کنه.
واقعاً که یاشاسین!

کرختی، دوست، روبان مشکی

¦

صبح خانم بیدارم می کند، کمکی کسلم،صبحانه را نیمه خواب می خورم ، دیر تر از هروز می رسم به مترو(نمی دانم کرختم یا تاکسی دیر آمد) نماز را در نماز خانه فضاحت بار مترو می خوانم. با هر سجده کلّه ام به پای نفر جلو می خورد و هر کس که رد می شود مهرم را له می کند.

با اینکه دیر کرده ام به قطار می رسم. باز در قطار خوابم نمی برد، مجتبی امّا می خوابدو مثل هر روز سر ساعت می رسیم. هنوز کمکی کسلم.

تلفن زنگ می خورد، منوچهر است. مثل همیشه نیست. چاکرمی می گویم و مخلصمی می شنوم . از حالش می پرسم که چرا چندان خوب نیست. می گوید علی درخشانی را می شناختی؟ می داند که می شناسم، که دوستیم. نمی دانم چرا این سئوال را می پرسد؟نمی دانم چرا نمی گوید می شناسی؟ چرا از فعل ماضی استفاده می کند؟ این فکرها بین دو جمله اش به ذهنم هجوم می آورد و بعد جمله تلخش آوار میشود روی من و این روز کسالت بار: "به رحمت خدا رفته! تو جاده با خانومش تصادف کرده و هر دوشون جا به جا...." دیگر چیزی نمی شنوم. به زحمت خداحافظی می کنم و آرام روی صندلی می نشینم.(نفهمیدم کی از روی صندلیم بلند شده بودم.موهای بدنم سیخ شده ته ریشهایم مثل سوزن به پوست صورتم فرو می روند.)

یک پژو داشت که همیشه خدا اثر تصادف روی بدنه اش پیدا بود مثل همین دفعه. هنوز خانه بخت هم نرفته بودند. حالاشده اند دو خانه یکی، خانه بخت و آخرتشان شد عزاخانه دل ما....

صغری کبری

¦

صغری:
انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم
این فرازی از زیارت عاشوراست خطاب به حسین فاطمه از طرف من و توی شیعه.
... یعنی دشمنت را دشمن میدارم و دوستت را دوست. فارغ از این که این فراز از دعا چه مسئولیتی برای من و توی خواننده اشک ریز ایجاد می کند و چه ها که نباید بکنیم بعد از این قبول مسئولیت،این که باید حسین را در همه تاریخ یاری کنیم و با یزید و هرچه یزید دوران است به مبارزه بر خیزیم ( که تنها در آن صورت است که میتوان ابا عبدالله را پیروز میدان کربلا دانست)، می توان فقط به معنی ظاهری این بخش از دعا هم اکتفا کرد و حداقل به آن کسی که خود را از حسین میداند نزدیک شد و از آن که آشکارا دشمنیش را اعلام میکند احتراز جست.
کبری:
چند روز پیش یکی از سران حماس ( همانها که در مرگ صدام و پسرانش اشک ریختند و عزای عمومی بر پا کردند و ما خودمان را برایشان هلاک می کنیم!) طی مصاحبه ای با شبکه الجزیره گفت: ((بر اسرائیل پیروز می شویم همان طور که یزید بر حسین پیروز شد.))
نتیجه:

.................................................................
در حاشیه: عراقی ها در تظاهراتی که در طرفداری از مردم غزه بر پا کردند، برائت خود را از حماس که گروهی تندرو محسوب می گردد اعلام نمودند.

ایرانی ! ایرانی نباش

¦







آقا اصلا ما نخواهیم ایرانی باشیم کی رو باید ببینیم. به خدا اگر ایران نبودیم و قدمت چند هزار ساله نداشتیم راحت تر بودیم آسون تر نفس می کشیدیم. حد اقلش این بود که حرص نمی خوردیم. تو این روزگار که بعضی از کشورهای عربی برای ثابت کردن قدمتشون دست به خریدهای چندین میلیون دلاری زیر خاکی ها و عتیقه جات کشورهای دیگه می زنن و اونا رو به نام خودشون ثبت میکنن، سعی ما ایرانیهای محترم و فرهنگ دوست در جهت تخریب هر چه سریعتر همین مظاهره. آقا هرچی بوی قدمت و تمدن ایران باستان بده باید از بین بره، نمونش مقبره کورش که به لطف سد سیوند و رطوبت حاصل از اون پایه سست می کنه یا جاده ای که از کنار نقش رستم کشیده میشه و لرزش حاصل از ماشین الات راهسازی بناشو زیر ورو میکنه و یا....
خوب اینا که چیزای تازه ای نبود ولی من هم محض تفنن و سرگرمی این عکسها رو براتون می ذارم تا ببینید که سرستون تخت جمشید شده جا کفشی نمازخانه خواهران ( البته واقع در همین محل) و بیتی که بر مقبره دانیال نبی نوشته شده بوده و اسم داریوش در اون بوده جاشو با یه ورق حلبی عوض کرده تا خدای نکرده اثری از ایران باستان بر جا نمونه!

آی قصه قصه قصه

¦

قوطی عطاری این سید رضا شکراللهی همیشه چیزهای خوبی پیدا می شود. دیروز پس از مدّتها سری به "خوابگرد"ش زدم. اتفاقا بحث، بحث مورد علاقه من بود: "منتخبین داستانک نویس" و مثل همیشه آقای شکراللهی اطلاع رسانی دقیقی داشتند و ما را به منبع داستانها رهنمون شدند. داستانکهای بسیار جالبی میتوان خواند و لذت برد ( همان طور که میتوان داتانکهای آبکی زیادی خواند و لذت نبرد)، اتفاقا یک آدم خوش ذوق، دکتر علی شریعتی را هم در این داستانکهای کمتر از 150 کلمه شرکت داده و باز هم اتفاقا ایشان یکی از برگزیدگان مسابقه هستند. روحش شاد...
لینک: http://www.iran-tcac.com/Page/?id=665

نود و آزادی بیان

¦

وقتی پر طرفداری یعنی خطرناکی، یعنی راحت به تو انگ می چسبد، یعنی سه سوت میشود زیر پایت را خالی کرد.
دیشب بین همه فوتبالیها تب، تب فرستادن پیامک به برنامه نود بود. میخواستند فدراسیون را متحیر کنند از این همه محبوبیت عادل و نودش ولی هیهات که چه دوریم از عدالت و "عادلها" حالا حالاها در این مملکت کلاهشان پس معرکه است.
شرکت محترم مخابرات در حساس ترین شب نود، در شبی که طرفداران میخواستند با شکستن رکورد ارسال پیامک میزان محبوبیت این برنامه را نشان دهند، با فیلتر کردن سامانه پیامک برنامه، باعث شد که تنها 8 پیامک به برنامه ارسال شود تا باز هم بفهمیم آزادی بیان یعنی چه و فاصله این شعار دهن پرکن با کشوری که برچسب جهان سوم بر آن چسبیده است چقدر است.
اصلاً بحث، بحث نود و فردوسی پور نیست، بحث زیر پا گذاشتن علائق میلیونی انسانهاست. بحث این است که خیلی راحت و بی پروا از زور طرفداری می شود و کسی هم نطق نمی تواند بکشد. بحث این است که با زدن برچسب ضد انقلاب و ضد رئیس جمهور میتوان آدمهای دلسوز و زحمتکش ( همان تعداد اندکی که باقی مانده اند) را کله پا کرد. بحث این است که اینجا هنوز ایران است....

خاتمیVS میرحسین

¦




این روزها همه جا بحث، بحث خاتمی است( البته بعد از بحث شیرین متلاشی شدن صورت کودکان فلسطینی که سر سفره غذا هم به لطف صدا و سیما رهایمان نمی کند).همه از آمدن خاتمی می گویند و خودش هم بی تمایل نشان نمیدهد. البته در این که خاتمی چهره محبوبی در ایران است شک و بحثی نیست، رای آوردن خاتمی هم (به شرط برگزاری انتخابات سالم)محتمل به نظر میرسد اما در این گیر و دار چند نکته ای هست که جلب نظر می کند:
۱-آیا خاتمی تائید صلاحیت خواهد شد؟( به خاتمی انگ دست دادن با زنان نامحرم بیگانه خورده و این انگ به این راحتی ها از دست شورای نگهبان در نمی رود،البته بلوای بعد از رد صلاحیت احتمالی کسی که ۲۰ میلیون رای آورده را هم نمی شود دور از نظر داشت.)
۲-چرا خاتمی انقدر بی پروا شده؟( شرکت در جلسه های دانشجویی، متهم کردن بی پرده دولت فعلی آن هم با علم به این موضوع که رهبری بر این دولت نظر دارند، تقدیر از شاعر شعری که به کل، دولت نهم را زیر سئوال برده و...) آن هم خاتمی که همیشه به اخذ مواضع انفعالی مشهور بوده ( بارها گفته ام که بزرگترین هنر خاتمی و علت محبوبیتش این بود که در شرایطی که ایران نیاز به یک انسان منفعل آرام داشت، او یک انسان منفعل آرام بود.)
۳-بزرگان دیگر اصلاحات با خاتمی ائتلاف میکنند؟ آن هم درست موقعی که میرحسین موسوی(قهرمان اقتصادی دوران جنگ در ذهن مردم) هم پا به عرصه گذاشته؟ و اگر با خاتمی ائتلاف کنند خاتمی با میرحسین چه خواهد کرد؟ ائتلاف، مبارزه یا تقسیم قدرت؟

چرا بدون تحقیق می پذیریم؟

¦




ما ملتی هستیم که به بدعت علاقه مندیم حالا این بدعت در هر زمینه که میخواهد باشد و به هر چیزی که لطمه می زند، بزند. غرض از عرض این مطلب این بود که برای پست قبلی دنبال عکسی از حضرت محمّد (ص) می گشتم و تصویر مشهوری که همه ما به عنوان تصویر نوجوانی حضرت محمّد می شناسیم مد نظرم بود، در پی این گشت و گذار به سرگذشت عجیب این تصویر پی بردم:
تصور عامّه مردم این است که این تصویر توسط یک راهب در نوجوانی حضرت و هنگامی که ایشان با کاروانی به شام سفر کرده بوده اند نقاشی است. (خود بنده هم قبل از خواندن این مطلب به همین عقیده بودم.) اما حقیقت این است که این نقاشی از روی عکسی که یک عکاس آلمانی به نام Lehnert از نوجوانی مراکشی به اسم محمّد در سال 1904 گرفته است کشیده شده است.اتفاقا (شاید باید میگفتم متاسفانه) اکثر عکسهای این عکاس در قالب نیمه جنسی و برای جلب نظر اروپائیان به این قسمت از دنیا گرفته شده؛ برای اطّلاع بیشتر نام این عکاس و شریک تجاریش را در گوگل جستجو بفرمائید.
Lehnert & Landrock

ناموس الهی

¦

به تازگی کتاب "فروغ ابدیت" جعفر سبحانی را تمام کرده ام. کتاب در حقیقت سیره حضرت رسول(ص) است و با این که در بعضی قسمتها عرق شیعی نویسنده مسیر مسائل را به سوی خود کشانده امّا بسیاری از مطالب آن حقیقتاً راهگشاست. علی الخصوص در شرایط کنونی که هجمه منتقدان ضد دین بر مسائل بنیادی اعتقادی مسلمانان شدت گرفته است، وجود چنین کتبی که موشکافانه و مستدل به بیان حقایق تاریخی پرداخته اند غنیمت است.
به تمامی دوستان، فارغ از این که چه آیین و مسلکی دارند و اصولا موافق دین و یا مخالف آن هستند، توصیه میکنم این کتاب را به عنوان چکیده ای از زندگی مردی که زندگیش تاریخ جهان را دستخوش تغییری انکار ناپذیر کرد، مطالعه نمایند.( متاسفانه نسخه الکترونیک کتاب را پیدا نکردم که تقدیم کنم ولی به علت شهرت و کثرت چاپ، کتاب در اکثر کتابخانه ها موجود است.)
.....................................................................................
در حاشیه: امروز یکی از بچه ها سئوال جالبی پرسید: حضرت محمّد(ص) تا آخر عمر سواد آموخت؟
جوابم منفی بود و سئوال دیگر او اینکه: چرا؟ آن هم با این همه تاکید علم آموزی از جانب ایشان؟
ذهن من که مشغول شد، بدجوری هم مشغول شد. شما هم اگر نظری دارید مرحمت بفرمایید.

غیرت

¦

پریروز خانمم راجع به درد دل یکی از همسایه ها صحبت می کرد پیرزن از جدایی پسر و عروسش ناراحت بوده و خیلی صادقانه هم همه تقصیرها را متوجه پسرش می دانسته و دلیل کل قضایا :غیرت بیش از حد آقازاده.
خانم می گفت حضرت آقا انقدر غیرتی تشریف داشته که حتی به خانم اجازه نمیداده که موقع نشستن در ماشین به اطراف یا روبرو نگاه کند( بنده خدا فقط می توانسته به جلوی پایش زل بزند). برادر های خود آقازاده از ترس برادرشان جرات نداشته اند به منزل ایشان بروند مبادا چشمشلن به جمال پریرو بیفتد و …
اما شاهکاری که هم باعث تعجب و هم باعث خنده من شد این بود که آقا زاده به خانم گفته بوده که اگر پسردار بشویم حق شیر دادن به او را نخواهی داشت. حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را….
راستی چرا این طور است؟ چرا ما مردهای ایرانی اولین پاسخمان به ابراز محبت یک زن( حالا چه همسر چه هر کس دیگر) محدود کردن اوست؟ چرا تا قبل از آشنایی یا ازدواج، ارایش کردن و زیبا بودن و روابط اجتماعی بالای طرف مقابلمان را می پسندیم اما بعد از آن ( هر کسی تا یک درجه ای) در محدود کردن آن می کوشیم؟ چرا نمی گذاریم زنهایمان عفیف بودنشان را به ما نشان دهند؟ چرا می خواهیم به زور عفیفشان کنیم آن هم با ابزاری که اصلا معیار عفت و پاکی نیست؟

همشهریانه

¦

این همشهری هم گهگاهی از دستش در می رود و با حال می شود؛ نمونش همین امروز. در حال تورق ملوکانه صبحگاهی به کاغذ اخبار مملکتی بودیم که 5 نکته جالب انگیز جلب نظر کردند:
1-آیت الله هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه دیروز اعلام کردند که "اگر اسرائیل با تانکهایش وارد غزه شود، فلسطینیها با استفاده از سلاحهایشان که در گذشته در اختیار نداشتند آنها را شکار میکنند."
2-سازمان محیط زیست اعلام کرد که خودرو محیر العقول کاملا ملّی ارزان قیمت دارای استاندارد یورو 3،استاندارد زیست محیطی ندارد.( یعنی فعلا فقط به همان دردی می خورد که رئیس جمهور محبوب انجام داد یعنی "یادگاری نوشتن")
3-در پایین صفحه ورزشی تراکت "کنفرانس بین المللی مدیریت ارتباطات فراگیر و روشهای مدرن فروش" به چشم می خورد که یکی از شش سخنران آن دکتر حسین الهی قمشه ای است ، البته از نظر من حضور و سخنرانی استاد در چنین جلسه ای نه تنها اشکال ندارد که جالب نیز هست ولی خیلی دلم می خواهد از محور سخنرانی ایشان در این جلسه مطّلع شوم.
4-تیتر صفحه سفر و طبیعت برایم جالب و عجیب است: "مهندسی ژنتیک و استفاده از محصولات تراریخته ، هم ضرورت هم انتخاب". خداییش نفهمیدم" تراریخته" یعنی چی، دوستان دیپلم به بالا کمک بفرمایند.
5-در همان صفحه سفر و طبیعت، در ستون " گذر"در مورد چاههای حفر شده در تخت جمشید مطلبی نوشته شده است. که البته متن مطلب چندان مهم نیست امّا هر بار که نام تخت جمشید ذکر گردیده در پرانتز کلمه "پارسه" به چشم می خورد. خوب لابد تخت جمشید هم دیگر نباید تخت جمشید باشد . (البته واژه پرسپولیس را بسیار به عنوان این معادل شنیده ایم که بر آن خرده ای نیست و تمام جهان هم تخت جمشید را به این نام می شناسند.)

محرم آمد و ژانویه عزا شد

¦

امروز اوّل ژانویه 2009 است یعنی عید مسیحیان، راستی یادش به خیر پیشترها( منظورم تا همین چهار پنج سال پیش است) به حرمت همین اقلیت مسیحی کشور هم که شده در روز کریسمس یا اوّل ژانویه، پیام تبریکی از رسانه های گروهی صادر می شد و حداقل سالی یکبار کارتن اسکروچ یا فیلم آهنگ برنادت را پخش میکردن. اما حالا انگار نه انگار! اصلا مسیح کیه؟ مسیحی یعنی چی؟ امسال هم که خوب مستمسکی به دستشون افتاده: محرّمه آقا!!. خوب محرّمه که باشه چه ربطی داره به شقیقه؟ یه پیام تبریک که کسی رو نمی کشه؟
البته از این حرفایی که زدم فکر نکنید که بنده مسیحیم، خیر! اتفاقا بنده مسلمونم اونم از نوع شیش آتیشش ولی یه مدتی با این اقلیت مسیحی هم محلی بودم و خدا شاهده که هیچ بدی از این جماعت ندیدم. حقا که آدمای خوب و کاری و صادقین و حداقل لیاقت یه همچین توجهات کوچکی رو دارن.