بهتر از عالي

¦

چند روز پيش به لطف يك از دوستان با يه سرويس گوگل به اسم igoogle آشنا شدم . واقعا كه اين يكي يه كمي بهتر از عاليه .
صفحه مورد نظر خودتو ايجاد ميكني و بعد راجع به هر موضوعي كه بخواي جستجو مي كني و لينك مورد نظرتو توي صفحه اضافه ميكني. بعد اون صفحه به صورت خلاصه روي صفحه اصلي شما پديدار ميشه.امكانات خيلي جالب مثل فهرست انجام كارهاي روزانه، لينك ويكي پديا و... رو ميشه به راحتي اضافه كرد. و مهمتر از همه اينكه با اضافه كردن گوگل ريدر به اين لينك و ثبت وبلاگهاي مورد نظر به محض آپ كردن دوستانتون ميتونين مطلبشو توي صفحه خودتون بخونين.
.آفا خيلي باحاله خيلي.راست راستي كه از عالي هم بهتره.
.........................................................................
در حاشيه:
وقتي ميخواستم اسكين بالاي صفحه رو انتخاب كنم، يه پيغام به اين مضمون اومد كه چون اسكين با توجه به تغيير ساعات شبانه روز تغيير ميكنه لطفا از فهرست كشور محل سكونتتون رو پيدا كنيد.منم همين كارو كردم ولي متاسفانه اسمي از كشورم پيدا نكردم و به خاطر خالي نبودن عريضه امارات متحده عربي رو انتخاب كردم.از گوگل با اون همه مهندس ايراني و مدير بلند پايه اي مثل اميد كردستاني بعيد بود...

وگهگاهی دو خط شعری

¦

چشمی که زندگی با آن به حال من گرییده روز و شب، گرییده ماهها
اکنون دگر مرا با آن ملاحتش رویی نمی کند.
کامی که در دلم بس رخنه کرده بود
با آن کلامها
با گوش من دگرچون مغنیان عشق خویی نمی کند.
دستی که شانه ام با آن گرفته انس در ماه و سالها
دیگر به دست خویش با آن طراوتش
تیمار شانه ام گویی نمی کند.
آن گیسوی کمند کز مشک و عنبرش مدهوش می شدم
همچون شبان دور با حالتی خمار افشان به روی من مویی نمی کند
آن قامت بلند آن روی دلفریب آن لحن آتشین
رفتست با نسیم رفتست چون بهار
از این دل حزین وین باغ پر خزان پرسی نمی کند جویی نمی کند.

رینگ

¦

دلم داره پر میزنه برای رینگ.خیلی وقته از ورزش دور افتادم حس میکنم کم کم پیری داره می آد سراغم.اگه جلوشو با ورزش نگیرم مطمئنا زود تر از اون چه که باید رد پاشو می ذاره و میره اونم با این وضعیت پشت میز نشینی و حجم کاری که من دارم.
البته سید شماره دو -این یکی از همکاراس. متتی نیست، برخلاف متتی خیلی هم قد بلنده به خاطر همین هم بهش میگم سید دیلاق-می گه واسه رینگ سنم بالاس.با نظرش موافقم ولی فکر نکنم بهش عمل کنم.
خلاصه این که دوباره بد جوری کتک لازم شدم.خدا کنه بتونم به آرزوم تحقق ببخشم.

خونه

¦

هیچ جا خونه خود آدم نمیشه.
این حرفو برای اولین بار وقتی درست و حسابی درک کردم که برای خودم خونه دانشجویی گرفته بودم یعنی مثلا مستقل شده بودم.اون موقع احساس خیلی خوبی داشتم واقعا حس می کردم بزرگ شدم..خوب حس خوبی بود ولی خونه خودم نبود چون اولا خرجشو خودم نمیدادم دوما خانواده حقیقی توش نداشتم( هرچند خانوادهای که با دوستام تشکیل داده بودیم بهتر از خیلی خانواده های حقیقیه که هر از گاهی دور برمون میبینیم.) و از همه مهم ترمالک اون خونه نبودم.
بعد دانشگاه بلافاصله ازدواج کردم ولی به خاطر یه سری مسائل یه مدتی تو خونه بابام ساکن شدیم اونجا هم خیلی خوب بود پر بود از خاطره های جورواجور ولی بازم علیرغم اینکه زن و زندگی داشتم خونه خودم نبود.بعد یه مدتی یه خونه نزدیک همون خونه بابا اینا کرایه کردم و رفتیم اونجا مستقر شدیم.خونه خیلی بزرگ و خوبی بود خیلی هم برای ما بابرکت بود ولی با اینکه هم توش خانواده داشتم هم خرجشو خودم میدادم ولی مالکش نبودم.
خلاصه دنیا چرخید و چرخید تا خدادوباره مث همیشه مارو نگاه کرد و قسمتمون شد یه خونه 50 متری نقلی تو همون کوچه بخریم.با اینکه همش قرض و قوله و به شیکی خونه بابام نیست و به اندازه خونه دانشجوییمم توش تفریح نمیکنم و به اندازه خون مستاجریم هم بزرگ نیست اما هرچی هست خونه خودمه.خدایا شکرت واقعا شکرت.
هیچ جا خونه خود آدم نمیشه.
..........................................................................
در حاشیه:
دلم خیلی می سوزه واسه آدمایی که تا آخر عمر مجبورن تو خونه مردم زندگی کنن نه خونه خودشون.دلم خیلی میسوزه واسه اونایی که کلی یه قرون دوزار کرده بودن و برای خودشون حساب و کتاب چیده بودن که بتونن یه سقفی بالا سر زن و بچشون ردیف کنن که یهو زمین و زمون ریخت به هم و یه متر آپارتمان ب یقابلیت قیمتش از بهشت برین هم گرون تر شد و دست کوتاه اونا موند وخرمای بر نخیل.دلم میخواد همه زیر سقف خودشون باشن توی خونه خودشون.
خدایا از جای حقش برسون.

سپاس

¦

يه مثلي هست كه ميگه آدم خودش بميره ولي خاطر خواهاش نميرن.
بنده به شخصه به اين مثل اعتقاد وي‍‍‍‍‍‍‍‍ژه اي دارم .
آقا ما دو ماه تمام بود با اين بلاگر مشكل داشتيم تا اونجا كه مجبور شديم بريم تو بلاگفا برا ي خودمون يه وبلاگ دست و پا كنيم. اما اينجا بود كه اين متتي مث شير بالاسر ما دراومد كه: آي نفس كش! كي بوده رفيق مارو رنجونده.خلاصه تيزي به كمر رفت سراغ بلاگر و يه وبلاگ مشتي با يه تمپ توپ واسه ما رديف كرد و بعدم به ما زنگ زد كه داداش رديفه بيا تو. ما هم خوشحال و خندون بي خيال بلاگفا شديم و به بلاگر جيره خوار استعمار ملحق شديم.وقتي اومدم و بلاگ رو چك كنم ديدم كه حسابي چوبكاريمون كرده و دو سه تا پست قبلي بلاگفا رو هم برام تو وبلاگ جديد ثبت كرده.
واقعا كه آدم خودش بميره ولي خاطر خواهاش نميرن.

علی

¦

محمّد،علی، بدر،احد، خندق،تبوک،گلو، استخوان،خار، چشم،جمل، صفین، نهروان،رمضان، شب، علی،نان و نمک،لیله القدر،شقاوت، شمشیر، علی، سجده، زهر، ضربت، رستگاری، جنّت ،فاطمه، علی، محمّد...

الکل

¦

از صبح بابا و مامان افتاده بودن به جون هم. طبق معمول روزای جمعه. نمیدونم چرا هر وقت این دو تا دو ساعت با هم تو خونه میمونن مث سگ گربه میفتن به جون همدیگه.واسه همین همیشه از جمعه ها بدم می آد،اما اين دفعه خدا رو شكر داييم از قم اومده خونمون و من سرمو به صحبت كردن با دايي گرم كرده بودم.مامان اينام انگار نه انگار كه مهمون تو خونس،‌به خاطر غرغرايي كه پريروز زن صابخونه سر مادرم كرده بود افتاده بودن به جون هم و ول كن معامله هم نبودن. هميشه همين جوريه دعوا يا سر صابخونس يا بقالي يا عطاري يا نسيه ندادن حسين آقا قصاب يا .... داييم واسه اين كه حالمو عوض كنه گفت : ديشب بهت گفتم كه ميخوام يه چيزي نشونت بدم ؟ گفتم آره گفت پاشو بيا. با هم رفتيم طرف ساكش كه گوشه ديوار نم زده اتاق گذاشته بودش.در ساكو كه وا كرد زهلم رفت دو تا مار به چه گندگي تو يه شيشه داشتن وول ميزدن. بي اختيار پس رفتم و با هول گفتم :... دايي اينا ديگه چيه؟ نترسيدي در بيان و نيشت بزنن؟! داييمم كه انگار نه انگار ... گفت: پريروز گرفتمشون گفتم ميخوام بيام پيشت برات بيارمشون باهاشون حال كني.تا اومدم بفهمم كه چي شده ديدم با چاقو داره در پلاستيكي شيشه رو سوراخ ميكنه.بدون اينكه به من نگاه كنه گفت: بيا اين شيشه رو محكم نگه دار. منم مث يه بچه خوب و حرف گوش كن بدون هيچ اعتراضي رفتم جلو ولي به محض اين كه دستمو گذاشتم رو شيشه مارا حمله كردن به طرف دستم ومن با ترس دستمو كشيدم عقب. داييم خنديد و گفت نترس نميتونن از توشيشه نيشت بزنن كه... اگه ميترسيم شيشه رو نگاه نكن. منم رومو كردم اون رو و شييه رو گرفتم. داييم از تو ساكش يه شيشه الكل در آورد و اونو آروم آروم ريخت تو شيشه. با ريختن الكل مارا خودشونو ميزدن به در و ديوار. تقلاشون توجهمو جلب كرد و بهشون نگاه كردم بيچاره ها از ترس و درد به خوشون مي پيچيدن. داييم خيلي آروم الكلو اضافه ميكرد كه يهو ديدم دو تا حيوون شروع كردن همديگرو گاز گرفتن اولش خيلي جدي نبود ولي بعدش خيلي وحشيانه به هم حمله ميكردن.با تعجب از داييم پرسيدم اينا چي كار دارن ميكنن؟چرا همديگه رو نيش ميزنن. داييم همونجوري كه با دقت الكلو تو شيشه مي ريخت گفت: اينا نميدونن كه الكل داره ميسوزوندشون،‌ هر كدوم فكر ميكنن اون يكي داره يه جورايي اذيتش ميكنه، اونم به خاطر تلافي اون يكي رو نيش ميزنه.اينجوري هم زودتر ميميرن هم قشنگتر خشك ميشن.من همين جور به مارا خيره شده بودم.

مامان وبابا همچنان داشتن دعوا ميكردن....

خونه به دوش

¦

شدم خونه به دوش

از این وبلاگ به اون وبلاگ

بعد پرشین بلاگ پشت دستمو داغ کرده بودم که غیر بلاگر سراغ هیچ سرور دیگه ای نرم اما این بلاگر مسخره هم خرابه که خرابه.

خوب به هر حال اینم یه تجربه جدیدیه.

حداقل موقتا...