نسل سوخته

¦

آقا عجب نسلي بوديم ما. انگار نفرين همه عالم را در وجود داشتيم. سوختيم كه هيچ با اين طالع نحس سوزانديم هم.
به دنيا كه آمديم در جنگ بوديم بعد تحريم بعد تعليق بعد...
نسلهاي قبلي مي گويند در كلاسهاي پانزده شانزده نفري شير و موز مي خوردند، ما امّا بيشتر كلاسهاي چهل پنجاه نفري دو شيفته و سه شيفته را به خاطر داريم. بزرگتر كه شديم همه چيز زشت بود، ممنوع بود بي آنكه باشد. لباس تنگ نپوش! بلند نخند! شاد نباش و واويلا اگر به نداي دروني و طبيعيت پاسخ مي گفتي و عاشق ميشدي كه ديگر هيچ مي شدي مفسد في الارض زنديق دوران مثل يك جاني با تو رفتار مي شد. اگر از دست همه اين كوفتها در ميرفتي و هواي دانشگاه داشتي يك كوه اورست از مشكل و استرس پيش رويت بود به اسم كنكور. چه اوضاع افتضاحي داشت اين كنكور! بعد سراغ كار آمدي بازار كار اشباع پر از نيروي كار و خالي از جاي خالي. با كفشهاي آهنين به دنبال كار مي دويديم و هر روز تحقير شده تر و خرد تر از قبل، دست از پا دراز تر و سرافكنده به خانه بر مي گشتيم. امّا شكر خدا بالاخره هر كسي كاري پيدا كرد و مشغوليتي تا رسيديم به زندگي. از ازدواج نمي گويم كه چه دردسري داشت خواننده گناه دارد يا حوصله اش نمي آيد يا اشكش در مي آيد.
حالا داريم زندگي مي كنيم قديمي ها از گوشت كيلويي ده شاهي و برنج يك قراني مي گفتند اما ما بايد جز مرفهين باشيم تا گوشت بخوريم و بايد حتما دوشيفت به بالا كار كنيم تا برنج پنج هزار توماني نسيبمان شود.
يك موقعهايي فكر ميكنم اين نسل تخم و تركه بني اسرائيل است كه اين طور از در و ديوار بر سرش مي بارد. كاش نبوديم و نمي كشيديم آنچه را مي بينيم و مي كشيم.

0 comments: