قرار بود به شعبه توحید برم.اما خوب لطف آقایون شامل حالم شد و فرستادنم شعبه سعادت آباد. خیلی راحت و بی دردسر. این معناش اینه که به جای 4 ساعت در روز از این به بعد 6 ساعت در روز توی راهم. وقتی با رئیسم مشکلمو مطرح کردم شروع کرد هندونه زیر بغلم گذاشتن و هی ازم تعریف کرد که شما چنینید چنانید و به خاطر همین قابلیتها تون بوده که شمارو داریم می فرستیم کمک همکارای شعبه. خلاصه که یعنی آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته.
تنها دل خوشیم لطف خداس که همیشه شامل حالم بوده.
خدایا خودت کمکم کن!
Share:
Del.icio.us ¦ Balatarin
آقا عجب نسلي بوديم ما. انگار نفرين همه عالم را در وجود داشتيم. سوختيم كه هيچ با اين طالع نحس سوزانديم هم.
به دنيا كه آمديم در جنگ بوديم بعد تحريم بعد تعليق بعد...
نسلهاي قبلي مي گويند در كلاسهاي پانزده شانزده نفري شير و موز مي خوردند، ما امّا بيشتر كلاسهاي چهل پنجاه نفري دو شيفته و سه شيفته را به خاطر داريم. بزرگتر كه شديم همه چيز زشت بود، ممنوع بود بي آنكه باشد. لباس تنگ نپوش! بلند نخند! شاد نباش و واويلا اگر به نداي دروني و طبيعيت پاسخ مي گفتي و عاشق ميشدي كه ديگر هيچ مي شدي مفسد في الارض زنديق دوران مثل يك جاني با تو رفتار مي شد. اگر از دست همه اين كوفتها در ميرفتي و هواي دانشگاه داشتي يك كوه اورست از مشكل و استرس پيش رويت بود به اسم كنكور. چه اوضاع افتضاحي داشت اين كنكور! بعد سراغ كار آمدي بازار كار اشباع پر از نيروي كار و خالي از جاي خالي. با كفشهاي آهنين به دنبال كار مي دويديم و هر روز تحقير شده تر و خرد تر از قبل، دست از پا دراز تر و سرافكنده به خانه بر مي گشتيم. امّا شكر خدا بالاخره هر كسي كاري پيدا كرد و مشغوليتي تا رسيديم به زندگي. از ازدواج نمي گويم كه چه دردسري داشت خواننده گناه دارد يا حوصله اش نمي آيد يا اشكش در مي آيد.
حالا داريم زندگي مي كنيم قديمي ها از گوشت كيلويي ده شاهي و برنج يك قراني مي گفتند اما ما بايد جز مرفهين باشيم تا گوشت بخوريم و بايد حتما دوشيفت به بالا كار كنيم تا برنج پنج هزار توماني نسيبمان شود.
يك موقعهايي فكر ميكنم اين نسل تخم و تركه بني اسرائيل است كه اين طور از در و ديوار بر سرش مي بارد. كاش نبوديم و نمي كشيديم آنچه را مي بينيم و مي كشيم.
Share:
Del.icio.us ¦ Balatarin
در منطق الطیر عطار آمده است: روزی شبلی در بغداد ناپدید گشت. یاران مدّتی به دنبال او گشتند و آخر کار اورا در خانه مخنثان( خواجگان) یافتند. از او پرسیدند که در اینجا چه می کنی؟ و شبلی پاسخ داد من در راه عشق همچون اینانم نه مردم و نه زن پس باید هم کاسه اینان باشم.
این مطلب را به نوعی دیگر در غزلیات شمس دیده بودم آنجا که مولا نا می گوید:
گر ناز کنی خامی گر ناز کشی رامــــی
در ناز کشی بینی آن حسن و ملاحت را
در مورد این بیت قبلا گفته ا م اما آنچه عطار می گوید واضح تر است . او میگوید که یا در عشق الهی باید مستغرق باشی یا رها و بین این دو راه رستگاری نیست جالب آنکه این مطلب طوری بیان می شود که گویی در آن رهایی نیز راه رستگاری هست ولی در این مخنث بودن هیچ نیست.
Share:
Del.icio.us ¦ Balatarin
بخوان ای مادر دريا که غم در من بسی اندوهگين مرده
بخوان تا درد را همچون شراب از ياد
اکسير*ندانم* با خودش برده
بخوان از من که در من جز من و اندوه من ديگر
نخواهد ماند يادی و نماند هيچ پروايی
ومن اندوهگين شايد از آنم
که دردم را نگاه ناب تو
از خاطرم برده
صدايی شايد اما
بی فروغ و خسته و تنها
بيايد تا مرا خواند
مرا از خود دهد آوا
که ای من راز خود با من بگو
تا من توانم شايد از راز تو اندوهی دگر سازم
و آنرا در ميان تار و پود زرد رنگ فکرتت
با حيلتی همچون نوايی سرخ در يازم
Share:
Del.icio.us ¦ Balatarin
Share:
Del.icio.us ¦ Balatarin



....................................................................................................
Share:
Del.icio.us ¦ Balatarin
گر ناز کنی خامی گر ناز کشی رامی
در نازکشی بینی آن حسن و ملاحت را
داستان، داستان عاشق و معشوق است داستان خامی و پختگی است داستان عشق است، عشق آسمانی میان آفریدگار ازلی و بنده فانی. خداوندی که ترا عاشق است و چنان ترا مشتاق است که اگر بدانی هر آیینه از شوق جان خواهی باخت، معشوق نیز هست اما این راه پیمودنش به سادگی آن یکی نیست در این راه درد هست والم. دردی که وجود خام ترا خواهد پروراند و به پختگی خواهد رسانید. پختگی که ترا لذت وصل و رویت جمال معبود خواهد داد و این همه ناز نه چون عشق زمینی از برای نفس است که برای توست که گنجایشت و ظرفت و توانت بشود آنچه که باید بشود.
Share:
Del.icio.us ¦ Balatarin