تویی که دوستت دارم

¦


"سنگی بر گوری" تو را می خوانم، دوباره و این بار کامل. چه شاکی بوده ای آقا جلال از این بی سنگی! غافل از اینکه تو سنگی هستی نه که بر گور، که بر عظمت ادبیات این مرز و بوم و علی الخصوص بر نثر نوینش و داستان پردازیش. تو خودت مقصود بوده ای، اسلافت تو را حمل کرده اند، پشت به پشت تا برسی به آن زمانی که باید برسی و بشوی آن که باید بشوی. تو خود، مقصد بوده ای نه پل و من در عجب که مقصد می خواهد پل باشد. که چه بشود پلی به کجا؟ بهتر از این هم مگر ممکن است؟
راستی آقا جلال خوب دل و جراتی هم داشته ای ها! عجب اعترافاتی کرده ای در این سنگی بر گوری قبلا چشمه هایی در "خسی در میقات دیده" بودم ولی این یکی خیلی .... راستی که جگر شیر می خواهد. جان آقا جلال فکر کردی سیمین خانم نمیخواندشان یا اصلا فکر چاپش را نداشتی؟ آخر آدم که با دست خودش این طوری پته را روی اب نمی اندازد.
یادت به خیر. کاش هنوز هم بودی! که هستی...

0 comments: