چهارشنبه سوری

¦

زردي من از تو سرخي تو از من
امشب چهار شنبه سوري است. در حقيقت اخرين چهارشنبه سال. روز نو شدن. آنتش كشيدن به كهنگي و زوال. ش بشادي و اجيل و قاشق زني و صد البته آتش بازي:
سرخي تو از من زردي من از تو
شب خنده هاي بي حجاب و شاديهاي كودكانه.
دوست دارم اين چهارشنبه سوري را. ياد خاطرات خوشي رل برايم زنده مي كند. روزهاي آتش بازي روزهاي نوجواني. ان روزها كه آتش دروني بود انگار.
يادم باشد امشب موقع پريدن از آتش همه را دعاي خير كنم. بگذرم از گذشتنيها كه بسوزند در لهيب سرخ آاتش، بسوزند كه دلم تازه شود. پوست بياندازد.
سرخي تو از من زردي من از تو
خاطر تو با من خاطر من باتو
ياد ترانه با من
قصه غصه ازتو
.....................................................................................................
پانوشت: ساعت هشت و نیم شب است با توجه به این که بنده منزل در کرج واقع است دوستان لطف میکنند و به من اجازه مرخصی می دهند. احتمالا خودشان تا سه چهار ساعت دیگر مشغولند.
می روم قبل از عید پدر و مائرم را ببینم. شاید هم کمی خرید کردم. آخر هنوز خرید عید انجام نشده.
سال خوبی داشته باشید!

خرمگس

¦

به تازگي يكي از مشهورترين كتابهاي ادبيات انگليس به نام "خرمگس" نوشته خانم "اتل ليليان وينيچ" را خواندم. نثر بسيار زيباي كتاب جذابيتي را موجب مي گردد كه خواننده را به دنبال وقايع مي كشاند.
داستان مربوط به جواني انگليسي است كه در حال و هواي انقلابي ايتاليا قرار مي گيرد. وي كه خود را مريد اسقفي كاتوليك مي داند درميابد كه حاصل تنها گناه همان اسقف با مادرش است و اين ضربه روحي بزرگ از وي يك ياغي مي سازد و...
اما از سير داستان جالب تر سمبوليسمي است كه در انتهاي داستان متوجه آن مي شويم.خواننده دچار شوك مي شود ولي نه مانند شوكهايي كه در داستانهاي هيچكاك خود را با آن روبرو مي بينيم يك نوع شوكي كه خواننده را مجبور به بازخواني كتاب در ذهن مي كند. دقيقا مثل اين است كه يك كتاب را به صورت رمز خوانده باشي ودر آخر كدهاي رمز گشايي را به تو داده باشند، مجبور ميشوي از اوّل تا آخر كتاب را دوباره در ذهنت رمز گشايي كني.
در كل" خرمگس" كتابي است كه حتما ارزش يك بار خواندن را دارد . به دوستان عزيز اهل مطالعه توصيه ميكنم يك جلد از آن را ابتياع بفرمايند. اگر هم اهل ابتياع كتاب نيستيد صبر كنيد! در يكي دو روز آينده لينك دانلود PDF كتاب را خواهم گذاشت.

روزهای آخر

¦

آخرين روزهاي سال است. بوي كهنگي اسفند و نويي فروردين هيچكدام چندان دلچسب نيستند.طبق معمول آخر سالها ما بانكيها، روزها پركار است . پر كار و كم تنوّع. روزگار اما چندان خوب نيست، پريروز دلم گرفت از خريدن مرغ كيلويي 2500 تومان و ديدن همسايه اي كه سرو ته ماهش را بايد با 200 هزار تومان سر كند آن هم با وجود كرايه خانه.اين تكنولو‍ژ‍ي هم هر جور دلش مي خواهد به آدم خدمت ميكند! امّا به هر حال وجود هود باعث مي شود از خوردن مرغ در خانه ام شرمنده نباشم و خيال نكنم كه كودك چهار ساله اش در حسرت بوي غذاي مرفّهان!‌ بغض به گلو مي آورد.
امروز صبح كرخت تر از هميشه بودم. سعي مي كردم لذت خوابيدن در سرويس را از خودم دور كنم هر چه باشد بعد از عيد از سرويس خبري نيست و با وجود اين كه 4 ساعت در روز مي خوابم از نعمت اين چرت شيرين هم محروم مي شوم. از كنار ماشينهاي هيئت مديره رد ميشوم. راننده ها آماده ميشوند كه به دنبال اربابهايشان بروند. به طبقه بالا مي آيم. طبق معمول بحث داغ، بحث فوتبال است: (( ديدي فيروز كريمي به عنايت چي گفت !!!)) و صداي خنده سه چهار نفره كه از اتاق ما- پاتوق هميشگي دوستان- بلند مي شود. سلامي و خزيدن پشت ميز و ثبت سند وتلفنهاي تكراري و...
امروز هم تمام شد.

هدایت

¦

اين نوشتن هم عجب كرمي دارد. بدجوري روي آدم رد پا مي گذارد.آقا اصلا بحث خواننده داشتن و نداشتن نيست يك جوري آرامش ميدهد اين نوشتن. انگار هضم خواندن است . بعد از خواندن يك عطشي مي آيد روي دل خيمه مي زند. نميرود تا ننويسي.
اين روزها زياد نميخوانم. وقت نيكنم يا هرچه نميدانم ولي چندان مايل به خواندن نيستم ولي باز اين كرم نوشتن دست نميكشد.
نوشتنم هرچه كه باشد. طنز ، هجو ، داستان ... خلاصه هر چيزي كه به نوشتنش دلم آرام گيرد.
ديروز راجع به هدايت ميخواندم . آدم جالبي بوده يك فرهيخته تمام عيار رجلي كه نخواست رجّاله باشد حتي وقتي از او خواسته شد. اما يك اشكال بزرگ داشت.مذهب نداشت دين نداشت خدا نداشت بي پشت و پناه بود در اين پاكي و بي غلّ و غشي. آقا اين تنهايي بد موجود مهيبي است. هر چه كه باشي زمينت ميزند. شايد فرق هدايت با ابو سعيد همين بوده ايمان به يك نفر كه هست يك نفر كه ميداند يك نفر كه مي بيند. اين رسول دروني كه به تو ميگويد اين بد است و آن خوب بالاخره بايد يك منشائي داشته باشد يك نفر بايد باشد كه اين خوبي و بدي را تعيين كرده باشد. هدايت اين را نداشت كميتش اينجا لنگ بود. اما هرچه بود استاد بود توانا بود در نوشتن زبان كوچه و بازار و لحن هاي مختلف را خوب ميشناخت.
هر چه بود رفت يادش به خير! يادم باشد يك بار ديگر وغ وغ صاحابش را بخوانم.

بازم برو حالشو ببر

¦

خوب دوستان عزیز در راستای ایجاد تسهیلات بیشتر و کمک به کارمندان محترم که از اقشار زحمتکش و کم در آمد هستند ونور چشم ملتند و خیلی بیشتر از این حرفا باید بهشون رسید.اقدامات رفاهی ذیل صورت پذیرفت:
-حذف سرویس ایاب و ذهاب: خوب میدونین که سرویس ایاب و ذهاب اصولا چیز خوبی نیست.اصلا سرویس ایاب و ذهاب باعث میشه کارمند نتونه از خلاقیت های خودش در هل دادن ملت در مترو و یا خریدن بنزین قاچاق یا سوار شدن روی در اتوبوس استفاده کنه و دچار رخوت بشه و راندمان طوفانی کارش پایین بیاد.خوب ما هم سرویس ایاب و ذهاب که از زمان چپق در همه جای دنیا مرسوم بوده رو حذف میکنیم تا کارمندا اکتیو تر بشن و از خلاقیتهای فوق الذکرشون استفاده کنن.
توضیح نگارنده: درضمن اکثر کارمندا در سرویس ایاب وذهاب میخوابن، در حالی که در اتوبوس و مترو بیدارن و ممکنه چشمشون به جمال بی مثال جنس مخالف هم روشن بشه و چه بسا امر خیری هم پیش بیاد و معضل ازدواج هم حل بشه و کارمندا نه تنها از خلاقیتهای فوق الذکر بلکه از توانائیهای ذیل الذکرشون!!!!! هم استفاده کنن.مسائل پیش پا افتاده ای مثل عدم استفاده از وسائل حمل ونقل عمومی و افزایش سرسام آور مصرف بنزین و ترافیک سوهان اعصاب هم موجب نمی گردد که عزیزان تصمیم گیرنده لحظه ای از آرمانهای متعالی خودشون دست بکشن.

-حذف غذا: خوب همانطور که واضح ومبرهن است چه بسا بهتر است که کارمندان محترم از منزل خودشون غذا بیارن و به بهانه گرم کردن غذا، صرف غذا، شستن ظرف،خشک کردن ظرف و...یه دوساعتی از کارو بپیچونن و حالشو ببرن.

-حذف مهد کودک: این یکی دیگه خدایی ایولّا داره. چراکه در راستای وعده های داده شده به مادران شاغل در مورد کاهش ساعت کار به تعداد فرزندان و همچنین تکریم شخصیت مادر شاغل که حقیقتا بنیان اجتماع است، مهد کودک حذف شد تا مادر شاغل با فراغ بال کامل و خیالی راحت از این که بچش دیگه در فضای ناراحت کننده مهد کودک عمرشو تلف نمیکنه و ازاین به بعد با ولگردی در کوچه یا آموزش خرافات از ننه بزرگ جان درس زندگی میگیره، به کار وتلاش ادامه بده و بازم راندمان کاریشو بیش از پیش بالا ببره.
بابا دبگه چی میخوای خوب برو حاشو ببر

ترک عادت موجب رفع مرض است

¦

این عادت آقا اصلا چیز خوبی نیست.مثلا همین عادتی که ما ایرانیها داریم و از برج نه و ده به بعد همه چیزو موکول می کنیم به سال جدید! انگار نه انگار که بابا این روزای آخر سالم روز خدان.اصلا واحد عمر که سال نیست، روزه .تازه روزم نیست دیقه و ثانیس . چه دیقه هایی تو عمر آدما هست که به یه عمری می ارزه. الغرض بنده به خاطر مبارزه با این عادت غلط تصمیم گرفتم به جای اینکه شروع به کار وباره وبلاگو به سال جدید موکول کنم از همین امروز دست به کار بشم بلکه یه فرجی در کار این وبلاگ جدید هنوز پانگرفته ایجاد بشه.