وگهگاهی دو خط شعری

¦

چشمی که زندگی با آن به حال من گرییده روز و شب، گرییده ماهها
اکنون دگر مرا با آن ملاحتش رویی نمی کند.
کامی که در دلم بس رخنه کرده بود
با آن کلامها
با گوش من دگرچون مغنیان عشق خویی نمی کند.
دستی که شانه ام با آن گرفته انس در ماه و سالها
دیگر به دست خویش با آن طراوتش
تیمار شانه ام گویی نمی کند.
آن گیسوی کمند کز مشک و عنبرش مدهوش می شدم
همچون شبان دور با حالتی خمار افشان به روی من مویی نمی کند
آن قامت بلند آن روی دلفریب آن لحن آتشین
رفتست با نسیم رفتست چون بهار
از این دل حزین وین باغ پر خزان پرسی نمی کند جویی نمی کند.

0 comments: