از صبح بابا و مامان افتاده بودن به جون هم. طبق معمول روزای جمعه. نمیدونم چرا هر وقت این دو تا دو ساعت با هم تو خونه میمونن مث سگ گربه میفتن به جون همدیگه.واسه همین همیشه از جمعه ها بدم می آد،اما اين دفعه خدا رو شكر داييم از قم اومده خونمون و من سرمو به صحبت كردن با دايي گرم كرده بودم.مامان اينام انگار نه انگار كه مهمون تو خونس،به خاطر غرغرايي كه پريروز زن صابخونه سر مادرم كرده بود افتاده بودن به جون هم و ول كن معامله هم نبودن. هميشه همين جوريه دعوا يا سر صابخونس يا بقالي يا عطاري يا نسيه ندادن حسين آقا قصاب يا .... داييم واسه اين كه حالمو عوض كنه گفت : ديشب بهت گفتم كه ميخوام يه چيزي نشونت بدم ؟ گفتم آره گفت پاشو بيا. با هم رفتيم طرف ساكش كه گوشه ديوار نم زده اتاق گذاشته بودش.در ساكو كه وا كرد زهلم رفت دو تا مار به چه گندگي تو يه شيشه داشتن وول ميزدن. بي اختيار پس رفتم و با هول گفتم :... دايي اينا ديگه چيه؟ نترسيدي در بيان و نيشت بزنن؟! داييمم كه انگار نه انگار ... گفت: پريروز گرفتمشون گفتم ميخوام بيام پيشت برات بيارمشون باهاشون حال كني.تا اومدم بفهمم كه چي شده ديدم با چاقو داره در پلاستيكي شيشه رو سوراخ ميكنه.بدون اينكه به من نگاه كنه گفت: بيا اين شيشه رو محكم نگه دار. منم مث يه بچه خوب و حرف گوش كن بدون هيچ اعتراضي رفتم جلو ولي به محض اين كه دستمو گذاشتم رو شيشه مارا حمله كردن به طرف دستم ومن با ترس دستمو كشيدم عقب. داييم خنديد و گفت نترس نميتونن از توشيشه نيشت بزنن كه... اگه ميترسيم شيشه رو نگاه نكن. منم رومو كردم اون رو و شييه رو گرفتم. داييم از تو ساكش يه شيشه الكل در آورد و اونو آروم آروم ريخت تو شيشه. با ريختن الكل مارا خودشونو ميزدن به در و ديوار. تقلاشون توجهمو جلب كرد و بهشون نگاه كردم بيچاره ها از ترس و درد به خوشون مي پيچيدن. داييم خيلي آروم الكلو اضافه ميكرد كه يهو ديدم دو تا حيوون شروع كردن همديگرو گاز گرفتن اولش خيلي جدي نبود ولي بعدش خيلي وحشيانه به هم حمله ميكردن.با تعجب از داييم پرسيدم اينا چي كار دارن ميكنن؟چرا همديگه رو نيش ميزنن. داييم همونجوري كه با دقت الكلو تو شيشه مي ريخت گفت: اينا نميدونن كه الكل داره ميسوزوندشون، هر كدوم فكر ميكنن اون يكي داره يه جورايي اذيتش ميكنه، اونم به خاطر تلافي اون يكي رو نيش ميزنه.اينجوري هم زودتر ميميرن هم قشنگتر خشك ميشن.من همين جور به مارا خيره شده بودم.
مامان وبابا همچنان داشتن دعوا ميكردن....
مامان وبابا همچنان داشتن دعوا ميكردن....
1 comments:
kheyli jaleb bood ! khodemoonim , ajab kodanan in mara ;)
Post a Comment